سرخ چهره | آبان ۱۳۸۶

 

آیا توجه داریم که هر روز بر سر مردم بنگلادش بلایی نازل می شود. این کشور (زمین و آب آن نه! آدمهای آن) در حال نابودی طبیعی است و ما  به فاصله دوری از آنها قرار داریم  و می توانیم به کلید F6 صفحه کلید فکر کنیم ناخن هایمان را بگیریم به تناقض فرهنگمان با دیگران و تعابیر بدیهای یکدیگر از نگاه همدیگر تمرکز کنیم و ...

 

 باقیمانده  وجود کودکی اهل داکا پس از نابودی اش در یک گردباد - ناباورانه و پریشان با مقداری دانایی ناخواسته -  اینجا قرار دارد پس نامردی نکنیم و به دموکراسی مابین آدمیان و آفریدگار بیندیشیم. البته بهتر است این کار را بر روی یک صندلی ناراحت با احساس دردمندی و نگرانی انجام دهیم به نفع خودمان است.

 

 البته چیزی هم معلوم نیست. شاید هم اون پسر داکایی مرده سر از یکی از خوشبختی های یک ماده خرس قطبی در آورد و اوضاعش از آقای ژیل دو ژن هم که چندی پیش دچار دانایی ناخواسته شد بهتر بشود که در این صورت مساله دموکراسی مابین آدمیان و آفریدگار هم مالیده است.

 

اصلا به من چه. من فقط از اون بچه احتمالا معذرت می خواهم. شما هم  چای تان را بخورید و به کارتان برسید.

 

 

 

+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم آبان ۱۳۸۶ساعت 9:0  توسط مهدید  | 

هدف ما وقتی سن و سالمان زیادتر می شود باید پخته تر، دقیق تر، معقول تر و منطقی تر شود. چرا این همه صفات تفضیلی را در جمله قبل پشت سر هم ردیف کردم؟ برای تاکید بیشتر. اگر این گونه نشود وضعیتی پیدا خواهیم کرد  در کار روزانه و زندگی که شبیه به پوسیدن است. پوسیدن را به جای کنایه به عنوان تشبیه با ادای تعدادی کلمه اضافی در کنار آن به کار بردم. این جوری شاید اخلاقی تر و قابل فهم تر است. کلمات و جملات و حرفهای ما نامه های عاشقانه ما به خودمان نیستند(جمله فكر كنم از كاوه لاجوردي است). ماها حتی هنگامی که دعا می کنیم و وانمود می کنیم با کسی کار نداریم و مخاطبمان چیزی است که ما را می بیند و بس، کلمات و جملات را برای مردم و اطرافیان و شبیه هایمان ادا و رها می کنیم. وقتی هدف و نقطه دیدمان به معنای  جملات ابتدای این متن ارتقا نیافت و چیزی و کسی ما را نگه داشت با ایجاد محدودیت در دیدمان.  شاید خوب و جالب و مفید باشد نگاه قبل تر ها و کوچکترهایمان را که دارند در مسیر نادرست ما قرار می گیرند را با کمک  خودشان تصحیح کنیم. ولی زندگی برای مصحح ها اصلا جالب نیست. دیگه حرف نمی زنم. اگر کلماتم کمی خواننده را از دریافت منظور واقعی ام دور کرده باشد خوشحالم.

پیام نهایی: بیایید جزیره نسازیم.

 از مجموعه بیانات یک  کارگر تبتی نیمه جامعه شناس و انسان نما در بند رژیم منحوس و کمونیستی چین

+ نوشته شده در  چهارشنبه شانزدهم آبان ۱۳۸۶ساعت 19:22  توسط مهدید  |