اين ماييم. يك مقدار كور و كچل و مردانه و زنانه و پير و پيرشده و كم عاقل و ديوانه و خل و دست شكسته و حسود و الكي مسخره و خوش و ساده و بدجنس بي بازده و درب و داغون و دفترچه بيمه و دمپايي و ... اين ها و آنها.
و اصطلاحات بالا را كسي از ما كه مي نويسد و تصور مي كند؛ براي رديف شدن به كار نمي برد. نقص ِ اين پيشرفته ما در اين كلماتش هم پيداست و او از ماست و با ماست و در كنار ما كوپن مي دهد. ما اين ها بوديم و حتي بي رويه تر از ايني هستيم كه اين گفت. سوار اتوبوسيم؛ فلسفه اي نداريم درباره آنچه تصور ماست از تو.
در اطرافمان بيهوده مي جنگيم. براي يارانه و مردن و كليه و روغن نباتي و نان سنگك و زن مرد بچه و نقطه و نقطه و نقطه.
بگو اي ماورايي اگر هستي: پيشرفته تر از ماها ديگراني تعاملي دو و چند نفره با تو دارند. و ما دركمان مي گويد كه پيشرفته هاي ما رابطه اي مبهم داشته اند كه خودشان هم نمي دانند چه بوده در بهترين حالت.
مي دانيم منفعل نمي شوي رابطه يك سويه ماها مي گويد اين را اما دستي بر سرمان بكش و بفهمانمان آن طرف ديوار پس از اين دعواها آيا يكسان سازي و فهمي كامل و متقابل هست؟
پرسيدنمان را هم بلد نيستيم. اين آقاي همانند ما كه كمي بالاتر رفته است در طبقات؛ با خود مي پرسد اين ها را و مي گويد لعنت به اين بورژوازی ماورايي. مقدار دركش را از اين نوشته مي فهمي. ما كمي كمتر از او هستيم ما فعاليت فرهنگيمان خنديدن به همديگر است و تستسرون كه اصلا نمي دانيم چي هست. اين بهت زده هم كم آورد و به خود مشغول شد به جاي پرسش.
قبل از اضمحلال روحمان فهمي ژرف همراه با ديگران به ما عطا كن. يك مشاركت كامل و يكسان. اين قدر ما را خاك بر سر در زمان و بيرون آن امتداد نده.
پدرو نقاشي هايت بي رنگ و كم رنگ شده اند. به قواعد اگر فكر مي كني چيزي نيست.
به سختي هايت اگر مي نگري من درباره اش نمي دانم. دستانت را كسي نمي گيرد.
چيزهايي گم شده است در آن عصري كه كسوف آمد از همان جا تو رويايي نداشتي.
وقتي چوب هايي مي يافتي نگين هايي گم مي كردي. تقصيرها با توست.
چيزهايي را گم كرده اي و حرف زدن درباره پيدا كردن احمقانه است و
نمي گويم چرا احمقانه چون آن هم احمقانه تر است.
پدرو شلانه و سلانه برو تا تمام شوي.
ولي حقيقت هايي هست كه هنوز كسي نميداندشان.
اين بلاهت كمتري دارد انجامش بده.
با ذهني كه از دست داده اي به جنگلي بكر فكر كن.
چرا اين جوري نگاه مي كني.
من نان و ذهن ندارم. ترس دارم پدرو.
در رسیف اتفاق افتاد. موردي نبود يه پيرمرده داشت يه بچه را بدجور كتك مي زد. اينا بود ولی نمي تونست بگه.
دعای پس از پایان شعر: خدایا تو که یه بار عیسی مسیح را از یه طریق غیر عادی آفریدی. چی میشه در آفرینش آدمای این دوره زمونه باز هم یه مقدار دیگه نوآوری های دیگه مصرف کنی (می دونم که دستت پره اما خوب اگه خواستی من چند تایی پیشنهاد دارم: مثل آفرینش یه پسر از دل اثبات هنوز یافته نشده مساله گلفاند، یا تولد دختری سراپا ساخته شده از ذرات هیگزینو ( Higgsino ) و گیجینو (Gaugino) در یک مدل ابر متقارن N=۲ در شهر باسل سوییس). باور کن جریان پرهیزگاری و آدم شدن انسان ها با این حربه و تریک خیلی کاراتر از ارسال پیامبر خواهد شد. با این روش من دست کم می تونم قول بدم که تا ده هزار سال آینده مدونایی در کار نخواهد بود با اون کارای شنیعی که حالا من توی دعام برای جلوگیری از ملوث شدن اسمشون را نمیارم. باور کن باور کن باور کن(صد سی و هفت مرتبه). البته حکم، امر شما خواهد بود. هرکاری دوست داشتی بکن(نود و سه مرتبه).
به اطرافمان به ناچار local (موضعي) نگاه و برهمكنش مي كنيم.
و درباره اش global (سرتاسري) فتوا و ايده صادر مي كنيم.
حتي در اين جمله نويسنده عزيز.