برای نکاهیدن. فرفره سان. بی همبستگی. نشد آشوبناک. خراب در چلنگاب تفتیش بوده. ضرب زبان. ی.
کلی پر کاه و کلش و علوفه چیده شده وسط جاده دیدم که له و فشرده میشدند زیر تایران. کمی هم طایران بودند. دیروزش دو تا امروزش سه تا خانم در شروع خیابان علیار دیدم که به سمت کمی جنوب شرقی میرفتند. یکی که کنار یک مغازه دیروزش و امروزش نشسته بود. قاطی و پاتی ناکام نه، کمکام از فهمیدن درست. دوارزنده. اوایل تا اواخر انقلاب برای بهار چقدر سخته انگار که بیو داره تموم میشه و به ماده معمول باریونی بی بیو داره میشه. حالا برنگرده، چطوری میشه تصحیح درست کرد ادامه را؟ ساربیچیلین.
خرامان سنگ بی زیست.
Zenon under asymmetry.
یهو رنگین برای شنگ.
Shower such as Gandhi from master equation.
شنای قبل از فراغت بست، سمیر ابن علی با دست.
هزاران خود کمی کمتر، فراوان با کمال کسب.
سریع السیر ترخیصم، میان صد کنار پست.
بگو، نگو، بگو، بگو، نگو، بگو، نگو، بگو، بگو، نگو،نگو، نگو، نگو، بگو
نمیدانم گرایش هست، نیست، است، است، است، نیست، است، نیست، است، نیست، است، نیس، اس،اسسس، نیسسس، است، نیست
خیلی گین گین. مثل خرینه ای هست بوده که میخواسته بوده گل بخوره و از یه دید دیگه یا سمت نامترادف، نباید.
کلی که نه؛ یه عمر دیگه میخواد که کمش را هدر بده ولی بده و بیشترش را مصرف کنه که بشه که بشه.
فلیده شخص با صلابتی بود که به جای فریده بهش فلیده گفته میشد. ردای مخصوصی داشت که بر آن کلمات مورد نیازش نوشته شده بود و می شد. در اینجا که نوشته ام به سمت موضوع کلمات رفت باید آن را نگه دارم و به سمتی دیگر بروم. چون نیست و نابود شدن اتفاق بسیار اکستریمیته ای است، با آن هم ادامه نمی دهم. چون داستان سرایی هم به کلمات و ادامه ای ناموهوم می رود، پرت میشوم. چون اول شخص حرف زده ام دوم شخص میشوی. اکنون که پس از اکنون اول ظاهر شدی تو بگو که چیچی بشه؟ تفکیک تو از سوم شخص باز هم به ترغیب کلمات مرتبط می شود که حالا میخواد چیکار بکنه که تو هم عقبتر برنگردی. داشت جلو میرفت که نمیشد به مرتبطهای قبل اطلاع بده. اون جلو ملوها هست و نمیتونه فریاد pull back بزنه. گیجگاههایمان به ندرت تنظیم بی فکاهی به ما میدهد. شما مجموعه ای از بزنگاههای چاروادار را با حجم ناسوخته رفته اید. در نهایت قبل از نهایت کپه ای از شرور با سردمداران موجه به گرامیداشت گریه هایشان رفتند. ...
این اینجایی در کاراکاس تشدید شد.
ممکن است برای تخصیص عددی به رفتار شما مدتی در فراغت تفسیر ناواقعی انجام گیرد. لنگر مستحکمی را بسازید که به جایی کم ندرت متصل باشد. شکل حرفها را با تمایز بیشتر آوا کنید. نارادوستی چیست؟ تا پهنهی گردانی از ...
ای فرداد شکوفا در گم پنهان ام، ساکت کفرانی ام، ثبات تاریکی ام؛ تو بگو سر و وضعم چجوریه؟
رنگ رخ پاکنکن، صبر شکوه یک گاوچرون، شست پای صالح دلنگرون؛ بگو بگو سبزی خوردنی چند قرون؟
شلغم بنفش یک تنازع وخیم در بهشت است. دو استمهال دوستی در جهنم است. پرواز مشکوک بر فراز استخری در برزخ، تشکیل رنگها بدون سنجش جوانب امر در هولوگرافی است. تصدیع درازنای شبکه ای بی مقیاس است. خروج از همدیسی است. تنافر دو نقطه در هر جاست. شرکت چندین قبل است.
تشریفتان مشرف، اندر فضای اطرف
با بیست و سه مصدف، فردای ورد اطهر
Shadow, شنا، skaking
پرتاب توپ توپاک، کولاک به شرط اکمل
شادی، شادی و شادی و عطف
صدها هدف مسقف
بیشتر از بیست و سه بار به این فکر کردم که چطوری با ساختن اعداد و جبرها و اشیائشان و تنظیمات دیگر و مدلها و تحقق ریاضیوار الگوها بگیم چی میشه و حالا گفتیم چی میشه یک یا چند تفکیک مدتدار برای پخشیدگی خستگی اعتذار کنیم ولی در سلسله ملسله تاردیدی پیدا شد و صخوم سفاجت ar53gheq90
قاطی شد.
آیند و گزایند و پرایند و نمایند تو است.
Access to process with. nomines morles careless
ساحت بر تو نار تو عفت برپای من است.
Countless Friday absolutely quarter to the yummy fructose.
با ییییی های بیشتر از اینها. با امکان بازگشت. با تخریییییب احتمالها. با آنتروپی صفر. با دکلیدن احمقهای بازتنظیم بیز شده. با رسم ترسیم کاتوره ای. با تناسخ وحشت به آلترناتیو دیده نشده ی آن.
یک چهلبزن است. که ابتدا میرویم به آینده. یعنی میرود به آینده. بعد در آینده چند قدمکی برمیگردد. بعد در آنجا قدمهای گذشته تر را میگوییم. چیزهای گفته شده تمایز چندانی با وقایع موازی ندارند. خرها خرند. بدها بلدند. سرنگها سرنگند.
سر براجستان. که بشود؛ نشود گفت. که نتوان؛ بتوان دید.
صرف نشود؛ تا نشود ساخت. طرح، فرصت استکثرت.
At noose on Saturday in halibay shut the quarter songs. Chess with the Salivan by father of works.
آخ آخهای سکسکه از نشان دادن آزادی.
کرکرههای سرسره بازی بر آزادی.
فرفره های دستساز از فلفل.
شرشرهای ناشی از زلزله.
تاب تابههای مستقل از عباسی.
لالایی های مشکور از بودگی.
سوسوهای پرنور از چگالی تندتغییر.
باباهای زلزده از بیداری.
بی بی های نیافته از سقف زندگی.
هدهدهای کم قرار از شادی.
ولوله های شکنبود از جادگی.
ریزریزهای نفهمیدگی از بودگی.
وای وای های هزارهزار از نیافتگی نیافتگی.
پردازش اعداد است با هر چی. تفتیش دنیای فیزیکی است با انبردست. تشعیر کلمات است با لکنت. انضمام قوانین است با آدم. رنج بردن از پیچیدگی است با رنج آفریدن. تفاخر به حل مساله ی سه جسم است. خیلی بودن چیزها است. ژرفنایی است در هست.
Is a finding via confidencing. Try by a q.
مربوط است به تنظیمات تصنیفاتی که در استدراجات ناموازین جای داده شده اند. چون ترکش نهاده های شلستان بسایر بی مقیاس است، مرموز بودن سرشت نابسیاری از تخلفات می شود. در چنین مایوسگاهی فرایندها فرفوژه ی نامنتهاشمارایی دارند که از الف صفر ناگریز هستند. شم سگشناسی صورتمهر برفراز محرومان ناشفقتی می انگیزد.
پیچیده و هست، است؛ ولی هنوز مصالح آن جدا نیست و سر ابتدای آن نامفهوم در میان کلمات است. تنظیم خرافات آن در مقابل فردید تحقیق آن منجر به سماجت گره کور کننده می شود. فرادید قلمبه ی آن یا شکل همدیس واقعه ی بیدینامیک آن ناواضح و دارای اکوهای موضعی است. از هست آن پسی منتج نمی شود.
تلنگری، سکندری.
پولینگی، قاجارینگی، بی.
رکود، تمثیل.
فسطاط، ترخیص.
بس بودگان. چیتیلسان،
بیغم؛ چندبهشت.
سودای بست. کنار رفت. سنگ چید. بوران دید. سفیه دانست. چنگ نهاد. سیاه ستاند. مسبب کشید. اندر ماند. بدرخشید. بندانداز بمرد. آسمان سترونید. بومرنگ نچرخید.
الهی بهت میگم شمعان
شمعان
مدرستک تبخال
شمعان
فرای ورائک بنگال
Shmaan
Your soul was an is
شمعان
چتر بازگشتت علی ای الحال
شمعان
صدیق سنجرک شصت
شمعان
پران بامانشتک همزاد
Simon
Assistant verbal, the after son with a sun
ودایی حرف ما در دراخما
صفایی برف را در ماگما بفرما.
هزاران چند منهای یکچند
فریضه نفتشان ثابت برحما.
افندی ساکتی؛ مقهور بندی
به رستم صابر و اندر برزما
الست و جامه و اسباب تنها
توانا بود در عزلت کریما
اسرار خر مزلف وانادیم در کوهپیمایی یعنی این که من نمی فهمم چطوری در توده ای از هسته ها و مغزه ها و الکترونها و اکسیتونها و و پلاسمونها و حفره های مینیمال و دیگر برانگیختگیها که همگی دست در دست هم توده و انبوهه ی هدفمند را میسازند چجوری قاراشمیشی به وجود میاد که کمینه گفتگوی آن با مفهوم فساد گفتا می آید. برو بابا خودش یکیش هست و برو بابا.
فرستادن. تصنیف. شباهت لایکوار. سیماسخر. ژکانت. شریدن. چمیدن. چپ بودن. زندواره. گرای اگر. گرایش پخش و پلا. پرتاب. برجسته. چون برای گزارش روابط به ربطها نیاز بود، چند ربط مرتبط شد.
نوعی خوراکی است که با دست برمیدارند و بر لب میگزارند و با زبان منتقل میکنند و بزاق به رنگش می آورد و تنظیمات بعدی آن بر پیشانی فرد توسط دیگری دیده میشود و اگر کسی نباشد که ببیندتش انگار که با یحتملی به اندازه پنجاه و سه بر چهل و هفت بوده است و اگر دیده شود به درون دماغه ی گوش رفته و بیحکمت محو میشود و فرد و دیگر فرد به ترتیب شیرین و گس اعلامش می کنند.
درونتوی یک یلخ گنده تظاهری است بر فرار از ناپوچی مبهمی که با چند که ی بعدی به مکثی بیهوده میرسد. پس بر آن تنویری افکنده و در کشاکش گنگ مانده بر افکنده ی قبل می ایستد. کشش ندارد و فهم آن با چندین و ی سپستر به سورکسایی نمیرسد. همه اش که نه ولی خیلی ن دارد. آن هم که ن ندارد باز هم ندارد. پرهیز بر دیواری است بلند نه در جایگونگی و کیگونگی که بر که ها و ن ها و وها و بازها.
چی هست. متانت مربوط به مقبولیت نادانی، بخشی از چنگال بسیار ناپیوسته ای از شخص است. هنگامی که باریکه ای از روانی فرآیند استنتاجات پیدا نمیشود البته سوای از رکود. نمی دونم چرا اینجوری میشود و یا چرا جوری نمیشود مثل یک سازوکار روشننشو.
سفه؛ اشغال اشکال.
فرخ؛ تمثیل تبدیل.
کشانش؛ فرودست زمانگشت.
گماردن؛ پراندن بر ویرانه.
سماجت؛ جمیع کسالات.
تشریف؛ شکست معروف.
شادی؛ چون برای وجود.
سنگ؛ سماعی در عود.
چسبان؛ تبرزینی از زه
بداهی منذ التباهی
سمیع الاسم و النادی
فراتر بر فراز پر
سعادی من سنابادی
For after soon
چو نسل نو
So, inter do
Week and fall of Brandenborg
سهی وزن و بسی شنگان
مسمی فی الحیات الدهر
Poor and shame and Madrid
Four of six of fishing fashion
May I understand
پس از چند تا پیوند
May I go to great
برای فهم بهتر
May I same to finders
Close to the real
May I pass to dreamland
برای رفع دلبند
May I be here so
ولی تو میدونی که چی میخوام
با بیان جریانات و دفع فراستی که در سرایت ممنوع بودن قرار داشت، یکسم وارد تدبیر ماده شد. به ناچار شمردن هم آمد. سپس چند تا مقیاس هم آمد. به این ترتیب، که خود ترتیب از شمردنها آمده بود، پویایی و مقابلش ترکیب شدند. و ترکیب نمیدانم در اشارات قبل بود یا نه. به چناری تکیه داده بود. برای چسباندن بخشی مستقل از بخشهای قبلش یک دامنه از بسامد غیرقبلیها اضافه شد. شبیه ها دست از تمثیل برداشتند و تفریق حدود که انجام شد چند تا بی مرز در بی مرزی دیگر غوطه ور شدند. روی هر بی مرزی مقیاسهایی بود و چسب هم که نبود و نمیتوانم ادامه دهم و نمیشه گفت که رفتم روی بی مرز بعدی پس می شود گفت که ادامه دادم و فرپیس شدم.
الهی، وجودا، ابتداآ، بدون نیاز به پروارا
سرجا بودن ها را بگذار کنار، تنظیمات را بگذار کنار کنار قبلی
وجود ما را نگه دار، حرف زدنمان را بگذار کنار تگه دار قبلی
تشریع تعامل موجوداتت را بگذار کنار، منطق و ارتباطات ما خودش میرود کنار کنار قبلی
گفتنت را نگه دار، شنیدن گفتارت توسط ما را بگذار کنار نگه دار قبلی
حالا بگو چی؟ تا ما بشنویم بدون گیج.
چوپ
تنقلات آیرامیگ، فردیداته سوادکوب، شونسوکه یامادیکال،
پرتاب سفیهانه، صدارت بزرگ اندازه، هیزم در چهل و یک سالگی، نقل شبیه به ما تشبه به عنه، سیران سبلان، مربوطا تمام ربط به چیه؟، والسازات.
آفریسنجیدن. به قول مفهوم بی کمیت، فرا از چابکی مقبول است.
چون چند حساب بی با صبر، افراد شمال تشکیل نباز.
فردای سمیر با تصمیمات، نکتاز شفیع ما در سنجاب.
ای وای هزار و بیست و سه تشکیلات،
مجبور، حسد، غروب پیش از ساعات.
کامل نرود روان یک یاوه سرا
با سنج و دف و دماغ مرفوعات.
ساکت، سلمه، سعید؛ کاندیدات
دافع، شبپره محصولات
رفتار بدور. بالان. هرازباز. سمیناننده. شفرتگان. قنلدان. خرزهره. کافیدانستان. تداعی تباهی. جنگ. کاربلد. صفر. المنار. چابک. حفیقط.
تنایی به دامان سنج
ورایی بهی عنه و بند
سراسر، کماکان، ثغور
فراوان، ضحاکان به بار وفور
بر فراز مجموعه ای از مناظر و مرایایی نشسته بود. اندوه بر اندیشه ی سرش کم مایه بود. یعنی اصلا ژرف بیزمانی در هر زمینه ای نداشت. حالا چیکار کنیم؟ وضعیت منفی بالا چی هست؟ که اگه بود نسبی به یکی دستنیافتنی میشد. اصلش یکی کی بود؟ همون یکی نبوده یعنی؟ بیزمانیش چی هست که حالا ژرفش باشه؟ مگه نه این که یک ساززن ژرف بعدش میره یه گوشه نمیگوشه بلکه میشینه و میچرته؟
ملاطفت سند زده به شکوفایی صدفهای فرگشت شده به باران آمد. شهر بیما چونان رفع ماموت نیست.
صدارت انتساب سرایت معدودات.
بیبو بافرط قیمت.
درینجا ....
نجیبزادگی اتریشیانه، سلوک ویتگنشتاینی، سطوت زنانگی، صعود متواضعانه، پرواز، درباره دوردست، در مورد گردن برش، در ارتباط با قربانی، مربوط به رفتن شاهزاده نجیبزاده به بهشت، پرسیدن، مرتبط با سطح سطح صاف صاف فلات، امور سادگی، مروری بر گیجی فرورفتگی در عمق و نیافتن چیزی بیشتر از سطح، درباره بازی، درباره پرسیدن، درباره نامهم بودن با غلظت بسیار کم بی احترامی و پوچ انگاری، درباره جهنم ناسوزان و بدبوی بدون بو و در استوانه محصور شدن، درباره وسیله بودن، درباره هیچ و پوچ شدن، درباره الان کجام، درباره محو و بی حس مجموعه ی آنتروپی صفر سنگ متشکل از بلورها، در مورد هیچ تقارنهای گسسته و خودبه خود نشکسته، درباره گیر افتادن مرارت کم تکمیل ناتکمیل، سلوک ویتگنشتاین
آیابله، چراچون، کیتو، چیآن، چهاین، کجادور، کیدیر، چیکنه
بر دست دغا
پیرایه
بیراهه
چونوار
ای مرحمت، ندانم موضع اکنون.
ای مبهوم، فررار پویای سکون.
وای راصد، ورای بیرون.
Such a ambigius position.
Much question about the existence
With a long generic tomorows
By a bad navigation for good stationary
رد مردود مراد.
بخت سایان صلات.
اصل موضوع منافات
رفع تابوی ناچرخان.
فتح وقت و مکان بی بنیاد.
عاقبت فهم تعقیب کلمات.
ای مرحمت ندانم موضع اکنون
....
اگر میتوانستم به تو بگویم، با پیش درآمدی از همایون، بازی با قلبت را در اعماق، در میلیمتری از هر نقطه با غوطه وری بین و درونی از مرزها، در بین جاذبه با پروازی فانتزی، چیزی بگو به رونده ی رویا در جستجوی آرامش برای نهادن بار سنگین آسودگی توی انعکاس محو. در حین بالا افتادن چون گرانش دستگرد، بی تدقیق با محویو با رویا تصور کن با تفهیم با هاله بی استعاره بی کنایت با توده ی محو صراحت با سبکیه بی پرخیال با زردی بر پس زمینهی ابهامی سفید از صورتی با همه ی باها و بی همه ی همه ی بیها تهش اما که نگو