پرتو راه دمای شص هفتاد
ساکن نغمه ی تلطیف شغاد
سادگی بی هدف مقصود کمال
تربیت مقصد ب ت تنها
زنگ سیار محدث ساکت
عطف جاهل، صدف مکر مکرر باقی
عمل قسط سجود ناژند، کمر فکر سکوت افراد
دو سه ثروت، شدت خامس مخمور
شک و خجلت، قدم و نامه و حرفای تو در محنت
ذ ث ض ج ش ا ل گ
من نمیتانم، من نتانم، من من
صبر مقدور نگشت و رجزم بی بلبل
اه بر این وای، بیش ته یک دریا
اندر سکرات مست ناشیانه
از بهر حفاظ ساعیانه
تفریق نفوذ سطح نسبی
تشکیک برای سعی داهیانه
رنجت برسد به حلم کوکب
تنویر برای کوی بیبیانه
عسرت نفس حکیم معمور
کاهل نشود به برگ تازیانه
تفتین و نسیب و نصب و هور و کوکش
موبد فلس و سعید و استازیونه
برای سکوتت، اهمال ناطراوتت، پرهیز بی شکوهت، یافته های مغلقت، تجزیه ی راضیانه ات، پارسای فرحناکت. کلمات جملاتت، ترتیل مرتبتت، رسوم نا رسالتت، تارومار پربسامدت، پر خالی ات، خال دست پرستت چون لکنات بر فراز ریسمانها هستند و ربطها نامیسر از موجودات هستند فرباد ساختم و بر دراست کم خطابت سرنگ شبرنگ دیدند.
توي تبليغش ميگه كه يه عطري بوي خوشي چيزي (ما را) انتخاب كنيد كه به دليلش تك باشيد و همه شما را با اون بشناسن. بعد اين تبليغ را براي همه پخش مي كنه و انتظار و آرزو داره كه همه به حرفش گوش بدند و بخرنش. يحتمل دست بالا ده نوع بشكه داره كه قوطي هاي عطرش را باهاش پر ميكنه كه در نهايت شما بين، دست بالا، هشت يا ديگه ده تا تك و مميز ميشي. اينجوري با عطر و تبليغشون كه مصداق بارز نقض غرض، تناقض، بن بست، باطل نما، دور باطل و از اين جور چيزا ميشن.
كجا ميخواد ببره ما را اين عقل و تعقل و استعقال رسانه هاي اجتماعي تلوزيون، تابلو، بيل بورد، تلگرام، فيسبوك اينستاگرام و اين جور چيزا؟ ميخواد ما را ببره به دنيايي شبيه گامبوهاي توي وال ئي كه توي بلندگو بهشون مي گفت امروز بهتون آبي مياد امتحانش كنيد و همه آبي ميشدند!؟ نه من نميخوام، من نميام وايسا دنياش من ميخوام پياده شم من ميمونم پيش وال ئي.
من كله ي كچلم را نمي كارم...من دندون كجم را ارتودنسي نمي كنم...من دندون شكستم را ايمپلنت نمي كنم...من بچه هام را اگه حد نگه نداشتن يه كتك بدون عقده ي نرمي ميزنم...من به هيشكي گيوش ميدم و گوش خالي نه...من لجوج ميشم اما عنود نه...من انقدر من ميگم تا شما حالتون بهم بخوره در آستانه...برو دنياش من سوار نميشم.
اين بود بخشي از عقل ناقص بنده كه براي قاطي شدن در شورباي عقل جمعي شبكه هاي اجتماعي ارائه دادم.
در قران این جهان با آن جهان این جهان از شرم می گردد جهان
عجب مسخره بازی بی فرجامی
چسب بی دو طرف
اصلن(را از كجا گفتم) چي
گم شده
نفهميده
ترخيص
يعني چجوريه
گيس گچ پيخ لال بيحرف كلمه. ماهي خواري بعد خورده
چي ميشه. چي نزديك... رفع و رجوع ترخيص
ناچاره همچاره
آنها: ------------- (ايهام ايجاد ايجاز استعاري مبهم با مفهوم (ببخشيد اين كلمهها با كسره به هم وصلند)) ما خاك توي گورمان شده توسط تو و توانايي حرف زدن نداريم. اما چندي بعد از گورمان گياهان و ماهاي احمقانهي ديگري ميرويد و حماقت به همراه زمين و جهان (ما روي جهان تاكيد داريم چون اين لقمهي كوچك ماست) ادامه مييابد و در عين حال به تو هرهر ميخندند.
من كمي ملنگ شده بخشي از حرفها و فحشنامهاي كه ميخواستم در ادامه به آنها ارائه دهم را از ياد برده به نحوي كه چيز دندانگيري هم نيست (به خدا راست ميگم). به دنبال كلمات «همين الان اينجا گم شده» ميگردم و تنها اين را دست و پا شكسته پيدا ميكنم كه: "متخصصان ميگويند فراموشي و علائم آن از سنين بعد از سي سالگي آغاز ميشود و....". اين كرررهي زمين و اينجا چرا فراموشي و گمشدگي هست؟ چه چيز كجا ميرود؟ غم و غمگيني به نحو غيرشاعرانهاي و تقريبا اسبواري بر من مستولي شده و مستولي هم عينهو بز به من نگاه ميكند سپس استفاده از ايهام و ايجاز و استعاره توسطم، خودم را منكوب بدبختانهاي ميكند و بز مستولي همراه اين بز منكوب يك زوج بز ميخكوب بر من تشكيل ميدهد.
به خدا من داناي كل اينجا نيستم شديد تكذيب ميكنم. من هستم و پيدا نميكنم.
آخر مرداد اول زندگيارم تو بهجا بود؟ سر جا بودي؟ براي طرح الان خاطرهبازي گذشتهي ما؟ كه همراه با جيرجير آن را ساختيد. من در مقابل كلمهي دوم اين متن همراه با اطراف يك ماشين تورينگ ميخواستم و نميدانم ميخواستهام كه (برگرد به شش كلمه قبل و ادامه بده) كه نماد كريستوفل و اينا آنجا باشد به جاي تو. (هيچ حيفي در دنيا فايده ندارد چون ممكن است البتهها و چونها و ديگران بيهوده باشد و هوده خودش هم معلوم نباشد). جيرجير خود نمايشي از فشرده شدن در همانجاست و اين فشردگي البته به كجا ميرود؟ (البتهاي ديگر ساخته شد). آه... يوهاي من.
همينجا وايسا.
و شعري از من.
|
سلام برای دوست به نظر خوشمزه ام: تورا خواهم خورد همراه با نوشابهای که از خونت میسازم حيف که گازدار نيست کسی مرا خواهد خورد عجب خرتوخری است اين بار چهارم است که کسی را میخورم و کسی مرا میخورد. اين بار پس از خورش توسط ديگری باز نخواهم گشت به اينجا به آيندهای دور خواهم رفت به زندگی موجوداتی خواهم رفت که خود را آدميان خواهند ناميد. ما تنها میدانيم که هستيم و نام خود را نمیدانيم و ناميدن را نمیدانيم که چيست. روح آدمی خواهم شد و او را القا میکنم که ديگران چون خود را القا کند که ما را دايناسور بنامند میروم غذا بخورم از دفترچه شعرهای سانتیمانتال يک دايناسور |
| ||
|
| |||
|
دوشنبه، 15 خرداد، 1385 |
|||
من خسته شدم، من از بودن خسته شدم. چند ماهه دوستدار اين ماشينهاي گل شدم. ماركش فولكس واگنه. اون وي و دبليوي تو هم رفتش دلم را برده. شاسي پايينش كه خيلي عزيزه برام. ميگن قيمتش هيژده ميليونه. من نميدونم چي كار كنم. من ميدونم چيكار كنم ولي نميخوام انجامش بدم. دوست دارم!... نه! اين كه دوست داشتني نيس؛ ميخوام كه تمام اضطرابهام نصف بشن، آره نصف هم خوبه و كافيه.
دوست دارم تا وقتي كه من بگم هر روز بيستم اسفند باشه. دختربچهي سحرخيزم را ساعت شيش صپ وردارم با هم ديگه توي سردي و خنكي بهار هنوز نيامده پيادهروان بريم كنار زايندهرود (مهدي ميبريش اين جوري سرما نخوره بچه، مامان بچه ميگه. من و بچه ميگيم نه بابا خوبه هوا فقط يكم بارون اومده ديشب). هي توي راه از من بپرسه و من جواب بهش بدم. از داشتن من مغرور و سربلند و با اعتماد بهنفس باشه و من با داشتنش آرام و دلگرم و سرخوش. اسمش عاطفه باشه لطفن و بهم بگه مهدي. پيرهن سبز پوشيده باشه، كاپشن صورتي، دامن سياه، جوراب سفيد، كفشاي قرمزِ، موهاي لخت و بلند، كلاه آبي، آره ديگه دخترم رنگاوارنگ باشه لطفن. ازم بپرسه بابا چرا آبها به هم چسبيدن؟ كرمها ما را ميبينن چي ميگن؟ چراغ قرمز براي عبور عابرها بهتر نيس؟ غذاهاي مامان چطور ميپزه؟ باباجون بالاخره اين تابع دو نقطهاي را حساب كردي ديشب؟ تقارنهاي قايمكي را كه دنبالشون ميگشتي پيداشون كردي يا پس چي؟... من كه دنبال اين كاغذ سياه كردناي تو نميرم آقا مهدي من ميخوام كشاورز بشم و گوسفند و مرغ داشته باشم؛ گفته باشم باباجون. ادبيات ماله انتقاله مفهومه، يا پس چي؟ يا پس چي تكه كلام دخترمه. بابا به نظرت چلقوز كردن گنجيشكا ممكنه براي بيان احساس باشه يا پس چي؟ چند تا چيز تا حالا مردن به نظرت؟ تعداد مرگهاي دنيا از اول تا حالا بيشتر از عدد آووگادرو هستش يا كمتر؟ بابا يعني واقعن اوضاع خيلي بد و سخت بوده كه قيصر امينپور نوشتهي ما حاشيهنشين هستيم را نوشته يا پس چي؟ بابا اين وزير اقتصاد و دارايي ديروز توي تلوزيون سيبيلش را يكم ناميزون نچيده بود به نظر شماي بيسيبيل؟...
آره اينجوري باشه و اصلن اين چيزا آخر نداشته باشه. يعني الان من نميدونم اين احلام يقظه را چه طوري ميشه تمومش كرد چون نبايد تموم بشه... ولي چيزي كه شروع نشده چطوري تموم ميشه. به اين ترتيب هيچ چيزي در اينجا منتشر نميشود درجهي آزادي ديناميكي كه نداره تعدادشون صفر تاست، ميداني كه آزاد باشه نيست كه همين جور واسه خودش يه خمينه بود كه هيچ مدي روي اون برانگيخته نميشه پوففففف همين.
بينندهي گرامي يه وضعيت آن است كه بگويي و بگزاري تا بگويد كه: بچه كه بوده چه و چه و چه عجيب و خارقالعاده و اينا در حالي كه ... توجه شما را با علم به فروپاشي در درون به يرقان پيشرفتهي زير جلب ميكنم:
وقتي كه كوچيك بودم گمانام اين بود كه: خرها وقتي بزرگ ميشوند اسب ميشوند. كرمها مار؛ گوسفندها گاو؛ صورتيها فرشته؛ آدمها آب؛ درختهاي عرعر نخل؛ ژيانها رنو؛ معلمها دانشمند؛ شورتها شلوار؛ طلاها الماس؛ ماهيها كوسه و كوسهها نهنگ ميشوند. گنجشكها كلاغ؛ قوريها كتري؛ مارمولكها سوسمار؛ سوسمارها تمساح؛ ببرها شير؛ گربهها پلنگ؛ عنكبوتها عقرب؛ عقربها عقربهي ساعت؛ پيكانها وانتمزدا؛ زردآلوها هلو؛ راديوها تلوزيون؛ بوتههاي ريحان درخت بيد؛ گرمكها خربزه؛ خربزهها هندوانه؛ استكانها ليوان؛ ليوانها پارچ؛ ايرلنديها ايسلندي؛ مدادها خودكار و گاوها شتر ميشوند. مثلثها دايره؛ بالشها متكا؛ زمستانها بهار؛ بهارها تابستان؛ تابستانها پاييز؛ پاييزها دي ميشوند و ديها دي ميمانند هميشه. من من ميمانم.كلهام با ماشين چهار زده ميماند. موكتها فرش؛ صابونها شامپو؛ زنها مرد؛ گندمها برنج؛ ماستها شير؛ نوشابههاي سياه نوشابهي زرد؛ مرغها خروس؛ خروسها عقاب؛ سيبها موز ميشوند و انارها انار ميمانند. عقابها طاووس؛ طاووسها سيمرغ؛ اتوبوسها قطار؛ قطارها هواپيما؛ روباهها سگ؛ سگها گرگ ميشوند و گرگها ما را ميخورند. دنيا تمام ميشود و ماه خورشيد. ستارهها محو و زمين گرم ميشود. واليباليستها هندباليست؛ هندباليستها بسكتباليست؛ بسكتباليستها فوتباليست؛ دمپاييهاكفش؛ آدمها لال؛ كيكها بيسكويت؛ قاشقها ملاقه؛ كاسهها قابلمه ميشوند. مرباها عسل؛ پرستارها پزشك؛ ابرها آسمان؛ گلها پرپر؛ گوشتكوبها ميل ورزش باستاني؛ شنها ماسه؛ شيلنگها لوله؛ قايقها كشتي؛ فاختهها كفتر ميشوند و مادرها مادر ميمانند. نيها فلوت؛ فلوتها ني؛ خوشحاليها غم؛ عيدها سيزده بدر؛ نارنگيها پرتقال؛ انگشترها النگو؛ آهوها گوزن؛ بيدها چنار؛ پروانهها گنجشك؛ بادامها گردو؛ تپهها كوه؛ كوچهها بزرگراه؛ باغها جنگل؛ فرامرز قريبيان جمشيد مشايخي ميشوند. علي نصيريان عزت انتظامي و نسيمها طوفان ميشوند. چينهي من پر ميشود تا پشت لبها و گس ميمانم با گيجي گيج و حال هميشگي تهوع وضع همارهي ايستاده. و تنها و ورافتاده و خشك ( تقريب با تكينه شدن سيما تيرانداز)
اين بود بخشي از ديناميك دنيايش به زعم گذشتههايمان.
Universe is expanding… (مكالمهي مادر، بچه و پزشك، ثانيهي يكصد و شصت و دو)
What is that your business… (همان، ثانيهي يكصد و هفتاد و دو) آنيهال، وودي آلن.
نه برو گمشو، صدا نكن مرا، صداي تو بسامدي و دامنهاي دارد و اعدادي آن را ميگويند و چيزهاي دقيقتري آن را نميگويند. و سبزينهي هيچ گياه عجيبي نيست كه! اصلن صدا كه نميرويد كه؛ خره.
(Based on an idea invented by Sohrab Sepehri)
نه بروم گم شوم كه در همين جا مثال شدم و يكي از گزارههاي موجود در واقعيت اين جا را پيدا كردم كه ميگويد: يونانيان باستان اولين مردماني بودند كه در يونان باستان ميزيستند
(Based on an idea invented by Najaf Daria-Bandari maybe)
و قرار بود در اين مجال توضيحي دربارهي مثال گفته شود.
آره خيلي بده نفرتانگيزه بيخوده: گم شدهام. تو داشتي پرواز را براي روبروي زيبا نشان ميدادي.
(Based on an idea reproduced by me when I saw you and you)
گم شدهام، خاك بر سرم، گم شدهام. پوئن نيست، منبر نيست، دنج نيست، خنك نيست، شانزده اسفند نيست، نه اينها نيست (تف بر شاعران دمبخت كه مجبورم كردند...). خاك بر سريست بس نادلخواه نانرمخواه... گم شدهام
اوه اوف آه ماشين حساب سليمان آمدي، اما قبول كن كه ترا آوردم.
(Based on our confusion about when, where, why, how, pofff, off, tett, pettt, pettt)
... مانه ماتيلده را دوست داره... مانه ماتيلده را دوست داره... مانه ماتيلده را دوست داره...
(ماتيلده بالاي سر مانه نشسته خوشحال و مانه اون را نمي بينه )
MMM
Manech Aime Mathilde
(يك نامزدي طولاني (يا: چهارشنبهي طولاني نامزدي)، كارگردان: ژان پير ژونه، ماتيلده: اودري تاتو، مانه: گاسپار اوليه ).
آيا ميدانيد البتههاي دنيا به كجا ميروند؟
بخشي از گيجي آن است كه نميدانيم كدام مقياسها را پيش رو خواهيم داشت و اصلن همين كه ميگوييم خواهيم، خود قسمتي از همين بخشي است و آن كه همه، حتي جليقههاي نجات، تصور ميكننند بهترند و اين ناشي از انتخاب مبدا مختصات بر روي نوك دماغ يا همان حوالي است و عواملي كه تانسورها را بودنشان را نشان ميدهند آيا بهتر نيستند يا آن كه بدترند؟...
تردیدی بر تمامی پدیده های احمقانه: آنها احمقانه نیستند.
اگرچه نوشته هاي اينجا به طور طبيعي ناتواني نويسنده را در فهم و ارتباط نشان مي دهند، ولي منظور از به هم ريختگي تصادفي جملات زیر القاي وضعيت پيش آمده شده ي نويسنده به خواننده ي احتمالي (با احتمال كم بدون لوس بازي) است. متن حاصل با ترتيب شماره ها (يك، دو، سه، چهار،...) بخشي از واقعه ي مولمه است. رحم الله من يقرا الفاتحه مع الصلوات:
شش- زياد بود مهم بود قطعه ي اصلي بود...مال خودم بود
دو- دزده داره تازه اون طرف مراسم معنوي انجام ميده. اون ور آب مثلن ميگم. آه با چه نزاكتي با چه فروتني. توي بازار و كيسه اش...
نه- شايد چون تا حالا نشده يه گرانش كوانتمي را بفهمم و با بقيه بسازمش اين جوري خفيف شدم. نه...
سيزده- صبح است ساقيا قدحي پر شراب كن.
چهار- اااه بازم مفاهيمي را از ياد بردم...فرار كرد نميشه بنويسم.
يازده- به آخر چند تا چيز رسيدم اما تمام نمي شوند ولي پايانشان مي دهم. ميشه.
هشت- نمياد. خراب ميشه. خراب ميشه. نميشه درست بگم. نميشه.
هفت- اه دزده داره معنوي بازي در مياره، خودشه...
يك- بيننده ي گرامي تا حالا جيبت را زده؟جيب خالي كه البته توش چيزي داري...
دوازده- بيننده مهدي بود
چهارده- دور فلك درنگ ندارد شتاب كن.
پنج- اون طرف اون طرف. ژاك خوندم كه آره طبيعي هستش ولي نه اينجا نيست
سه- آقا من سعي كردم يادم بره، ولي وقتي داره اون طرف ... اون طرف... اون طرف...
ده- آخه چرا اين جوري تصادف كردم، چرا دزديده شدم...
صحنه آرايي: بينندگان عزيز توجه بفرماييد: اين آلوده و بي مايه بسيار تميز هستند. منش و سجاياي ايشون گل زده به سر بشريت.
پس زمينه: نقل است كه فرمودند به مضمون كه: اسب خلافت و فرمان روايي بسي لاغر و نحيف گشت تا آن كه مفلسان از قيمت آن سوال مي كردند.
پرسش: قواعد روان و سيال و فرگشت فرزانگان پس چه طوري برقرار است؟ بالاخره ته داستان خوب است يا بد؟ و يا آن كه تو هيچ وقت در آخر داستان نيستي؟
خدمت روان خليده ي خودمان عرض حال كنيم كه به گونه ي زير مصيبت بخوان و تو، من نيستي البته:
تو وفق مي يابي آقاجان. در سطح ميانه در پيشگاه ابله بزرگ براي همراهي با سازمان جنگل ها و مزرعه ي آدم ها و بلد حيوانات. تو با تلاش شريرانه همدستان نابيناي ناديده ات راحتي را مي يابي. دختر لوس باباي متلاطمت. پسر هنرمند نازتو بره مامانت.
برو جلوتر مال خودته عزيزكم. تو پيروز مي شوي و اين ربطي به اين كه ثابت پلانك چند باشه نداره. تو انگار مي بري. موضوع درشت دانه شدن و بازبهنجارش نامرديست. برو جلوتر بين اون دو تا آقاهه نازكم وقتي باهاشون ميانگين گرفته بشي پيروز مي شي. بعد نگارش و نيايش هايت هستند تا بزكت كنند (به صحنه آرايي مراجعه شود) تا خوشگلتر از زيبايان طبيعت شوي. روزي كه با متانت ميوه ي پيروزي را مي چشي به من نگاه نمي كني فرهيخته گرانقدر كور. ایشان دارای بسی کردیت هستند مومن خدا.
منگل اشتباهي، كم تعليل كن، كم حس، تو پيروز شده اي و البته به رنج سي و شش سالگي من و هفتاد و نه سالگي تو هم تمام مي شود آقاجون ... بعدش چه بامبولي مي خواي سوار كني...
نامردها شكوه همسران متعالي شما همراه با غريزه هاي قشنگ پيچيده شما كه شديدا محترمانه با آن روبرو مي شويد و نوه هاي نازكي برايتان مي آورد و فضل فروشي متواضعانه تان و حياي بي شرمانه ي شما حيات نباتي و آرام ما را در غنچگي نابود كرد. اي كاش همه خون نداشتيم، همه. رس توي سر آدم پرستتان كنند. من كه نيستم. مي روم به صف بعدي.
پرسش: پس اين فرگشت چه جوري است؟
معذرت: نوشته های نویسنده خراب شده است. خراب....آه فرشتههاي رنگارنگ، نامهاي با جوهر كمرنگ، گنجشكهاي متقارن قشنگ، جفنگگوهاي ملنگ، قافيههاي مثل پلنگ، ماهيهاي بيحواس زرنگ، زيپ تنبانهاي خيلي تنگ، استعارههاي بيفرهنگ، افسران عاديتر از سرهنگ، جامهداران زمان هر جنگ، تواتر موزيكهاي بيآهنگ، شتران گاوپلنگ، ننگ و ننگ و پس از آن هم زنگ.
كنارم چمني ميرويد و گنجشككي جفت ميگيرد و اينها كلمههاي منند و تعاملي با واقعيت آنچه مينويسم ندارم يا كم دارم و ميمها را به من ببخشيد و هدفم از شمردن بالا خستگي بود و درماندگي. رفت بخش اعظمي از وقت و هنوز گيج و منگم. شايد هم جايي مقياس زمان آن قدر بزرگ شد كه اين دلتنگيها... بگذريم. اميدوار باشيم آدمها ميمانند و آدمفروشها ميروند.
...الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر...من فكر مي كنم كه بايد BRST بنويسم شايد چيزي به دست آمد و من فكر مي كنم خيلي بسيار خيلي بسيار زياد سردمه و من فكر مي كنم كه خواهرم به من اطلاع داد كه انگار با كابوسم كنار آمده ام و گفت كه شب ها فرياد مي كشم و او مي ترسد و من فكر مي كنم شب ها نخوابم و روزها جلوي مردم چرت بزنم و من فكر مي كنم كه بايد يك فرياد بلند در روز به زور جلوي آدمها بكشم و من فكر مي كنم كه حرف هاي لافلين كه از بچگي اش مي زد جالب بود و من فكر مي كنم كه ما بسيار بدبختانه كنار هم احساس خوشبختي مي كنيم و من فكر مي كنم كه سردمه و زياد سردمه و من فكر مي كنم كه اي كاش اي كاش توي قرعه كشي بانك 25 ميليون تومان برنده مي شدم براي خواهرانم و بعد از سرما يخ مي زدم و من فكر مي كنم كه اين جنگ آخر را بايد ببرم تا علاوه بر آن 25 ميليون چيز ديگري هم هديه بدهم تا زندگي كنند با بدبختي كمتر و من فكر مي كنم كه ما چند نفر ... چرا خوب نمي شود و نمي دانم چرا اينجوري مي شود و من فكر مي كنم كه اين هايي كه فكر مي كنم فكر نيستند، رويا و كابوس و آرزو و درد و بدبختي و خوشبختي و سنگيني و ...اند. آدمها چرا آواز مي خوانيد. تار تار ...
من زياد فكر مي كنم و لوس نيستم و حرف نمي زنم و اين هورووا چيزي پيدا كرده و من فكر مي كنم باز هم ما توي حاشيه ايم...
(کتاب خدا): ... و ذالنون آن گاه كه خشمناك رفت گمان كرد كه ...
تغاري بشكند ماستي بريزد جهان گردد به كام كاسه ليسان
بيمار رواني هم نباشه چي مي شه. وضعيت يك اتفاق بيفته نق مي زنه كه گمانه ي دو را مي خواستم. دو را پيش بياره آرزوي يك را مي كنه. سه بشه دردسر ارزش نداره. چهار بشه ميگه من از يك همين را مي خواستم. چهار ماندگار نيست. پنج را براش پيش بيارن مي گه مجبور شدم، بدبختم. خودش را به زور به شش برسونه مي بينه خبري نيست. هفت يك كادربندي افتضاح. و خودش و ديگران تا شعاع چندتايي را زهر و تلخ مي كنه. نويسنده از هفت مي ترسه و با هفت تمام بدنش را در شاري سرد و ارديبهشت آغشته و محيط مي بينه. از زمهرير هفت به هشت كه بره كسي قبول نمي كنه. از سر لجبازي و استيصال هاي ديگه به نه مي ره. توي نه بسي پيله به دور خودش مي بنده، براي درمان زخمها و پوشش اخمها و كتمان حماقت ها و گشودن گره ها. ده توي همان نه هست. توي ده نمي فهمه و نمي فهمه. فشار داده مي شه به يازده. خبري نيست اونجا، نه توي خودش و نه توي اعداد. دوازده عادي و عاري و بيخود شده. بهش مي گن سيزده صرافت كافي داره. ولي سيزده تاريكه. چيزي به اندازه ي تمام شدن يك برگ چنار پايان تر و نااميدانه نيست.
بخشي از تقابل ها نتيجه ي تناظر خودخواهي هاست. (يك حكيم بي حكمت)
حرف گوي و حرف نوش و حرفها هر سه جان گردند اندر انتها (مولوي)
براي سه درصد بيشتر با خودم حرف مي زنم. براي اين كه تعداد خودشيفته هاي دنيا بيشتر است و نمي تواني از دستان مرمرين آنها فرار كني. (با تشكر از رايانه و اينا) هستند خوب هستند. براي آن كه به ديوار سخت زبان تجريد-گويا برخورده اي براي گنگي بيشتر ناله مي كني. براي آن كه مي گويد توي مشت پر از هيچي او خيلي از چيزها هست گيج و گول مي شوي. براي آن كه تمركز بر برگ چنار داده اي به تو نمي دهد و در رويارويي با گربه حماقت مي بيني. چه اصراري هست. ولي همان دستگاه و پيكربندي دوبعدي هم هست و اثر كسري كوانتمي هال. براي به دست نيامدن آبي ها و ديگران مي روي. (ولي مهدي چيزي نيست ها) و چيزي نمي داني و اشاره به كنار آمدن با اين وضعيت نمي كني كه كنار نمي آيي. سر مي خوري. بدون تو تصور كن. از كجا آمدي. چه بي ابزار بود آنجا. براي چهار درصد بيشتر با خودم ساكت مي شوم.
... زبان اسپانیایی از نظر فحش بیتردید غنیترین زبان دنیاست. دشنام و کفرگویی در زبانهای دیگر معمولا به شکل کوتاه و مقطع ادا میشود، در حالی که در زبان اسپانیایی فحاشی به سادگی به شکل یک خطبه تمام عیار در میآید که فحشهای آبداری را نصیب خدا و مسیح و روح القدس و مریم عذرا میکند و دست آخر به شخص پاپ میرسد.
کفرگویی یکی از هنرهای اصیل سرزمین اسپانیاست. مثلا در مکزیک که از چهار قرن پیش تا کنون فرهنگ اسپانیایی سلطه دارد، من هیچوقت کفرکویی درست و حسابی نشنیدم. در اسپانیا یک فحش جانانه و آبدار ممکن است دو سه سطر طول بکشد. در شرایطی خاص کفرگویی به صورت دعای معکوس یا نفریننامه در میآید.
نقل از رادیو زمانه خاطرات لوییس بونویل فصل سی و چهارم: مرگ لورکا ضربه ای هولناک بود
مقدمه: خیام خر نشد و خر را غشو کرد.
عبارتی برای تحبیب اولین افسانهساز در طول تاریخ:
خاک بر سر عوضیت کنند این چه کاری بود که کردی. دنیا را به هم ریختی. سقراط و ارسطو و افلاطون و بقیه را خر کردی. تو غلط کردی که مابعدالطبیعه و متافیزیک و این جور چیزا را اختراع کردی. تو بیخود کردی که گفتی با این چیزایی که اختراع کردی ارتباط داری. مسخره.
موخره: ببخشید دستم توی تایپ کردن تند رفت. ولی این عبارات در دنیای فیزیکی به زعم من و در دنیای متافیزیکی به زعم او به او میرسه.
از این که حضور شما باعث شد که حرفهای رکیک نزنم ازتون متشکرم.
حضورتان مستدام بادسلام
اين نوشته پس از رهايی از يک کابوس در يک نيمه شب نوشته شده است بنابراين ممکن
است ظرافتهای ادبی نداشته باشد ولی صرافتهای يک ذهن بيمار را داراست:
بيانيهای برای اعتراض به سگهای دنيا
ای حيوانات کثيف و پر سر و صدای دنيا
۱- وقتی شما را تصور میکنم که عوعو میکنيد به ياد شبهای سرد و مبهم و تاريک و
ترسناک زمستان میافتم.
۲- وقتی شما را تصور میکنم که واقواق میکنيد منظرهای از شما برايم مجسم میشود
که نگهبان گلهايد و به چوپانی با نی و گوسفندانش خدمت میکنيد.
۳-وقتی شما را تصور میکنم که هاپهاپ میکنيد به ياد جنس سوسول شماها میافتم
که توی زانتيا خودتان را برای به اصطلاح صاحبتان لوس میکنيد.
به هر حال وفاداريتان ابلهانه است. به هر شکلی که تصورتان میکنم لطفا دست از سر من
برداريد. قبلا از همکاريتان متشکرم.
همين خداحافظ