زار و بیزار فریبای اسرار مشخص، خربازی.
وقت و بیوقت در برابر زلف مرتب تو.
شای و با شان و شریفای سردارابی،
کم و بیش برای،
خربازی در مسیر زلف متوسط مرتب شما.
کلی پر کاه و کلش و علوفه چیده شده وسط جاده دیدم که له و فشرده میشدند زیر تایران. کمی هم طایران بودند. دیروزش دو تا امروزش سه تا خانم در شروع خیابان علیار دیدم که به سمت کمی جنوب شرقی میرفتند. یکی که کنار یک مغازه دیروزش و امروزش نشسته بود. قاطی و پاتی ناکام نه، کمکام از فهمیدن درست. دوارزنده. اوایل تا اواخر انقلاب برای بهار چقدر سخته انگار که بیو داره تموم میشه و به ماده معمول باریونی بی بیو داره میشه. حالا برنگرده، چطوری میشه تصحیح درست کرد ادامه را؟ ساربیچیلین.
خیلی گین گین. مثل خرینه ای هست بوده که میخواسته بوده گل بخوره و از یه دید دیگه یا سمت نامترادف، نباید.
کلی که نه؛ یه عمر دیگه میخواد که کمش را هدر بده ولی بده و بیشترش را مصرف کنه که بشه که بشه.
چرا واسم گرفتی، چطور واسم گرفتی؛
چگونه پایه ی ایجاد صندل، برای عبد ساده ی بیغم گرفتی
هزار و سیصد و بیست پنج کاوه، فراهم در ورای ناله ی ماتم گرفتی،
پرای شامیان کوخ و سینوار، شدیدن شد شراب چرخ ناگردون دویدی
ولیکن زودی و صادی پذیرفت، کنارش از کمین کبک بیکفش
دویدی و شنیدی و شنفتی.
یک چهلبزن است. که ابتدا میرویم به آینده. یعنی میرود به آینده. بعد در آینده چند قدمکی برمیگردد. بعد در آنجا قدمهای گذشته تر را میگوییم. چیزهای گفته شده تمایز چندانی با وقایع موازی ندارند. خرها خرند. بدها بلدند. سرنگها سرنگند.
تلنگری، سکندری.
پولینگی، قاجارینگی، بی.
رکود، تمثیل.
فسطاط، ترخیص.
بس بودگان. چیتیلسان،
بیغم؛ چندبهشت.
نوعی خوراکی است که با دست برمیدارند و بر لب میگزارند و با زبان منتقل میکنند و بزاق به رنگش می آورد و تنظیمات بعدی آن بر پیشانی فرد توسط دیگری دیده میشود و اگر کسی نباشد که ببیندتش انگار که با یحتملی به اندازه پنجاه و سه بر چهل و هفت بوده است و اگر دیده شود به درون دماغه ی گوش رفته و بیحکمت محو میشود و فرد و دیگر فرد به ترتیب شیرین و گس اعلامش می کنند.
درونتوی یک یلخ گنده تظاهری است بر فرار از ناپوچی مبهمی که با چند که ی بعدی به مکثی بیهوده میرسد. پس بر آن تنویری افکنده و در کشاکش گنگ مانده بر افکنده ی قبل می ایستد. کشش ندارد و فهم آن با چندین و ی سپستر به سورکسایی نمیرسد. همه اش که نه ولی خیلی ن دارد. آن هم که ن ندارد باز هم ندارد. پرهیز بر دیواری است بلند نه در جایگونگی و کیگونگی که بر که ها و ن ها و وها و بازها.
May I understand
پس از چند تا پیوند
May I go to great
برای فهم بهتر
May I same to finders
Close to the real
May I pass to dreamland
برای رفع دلبند
May I be here so
ولی تو میدونی که چی میخوام
بر فراز مجموعه ای از مناظر و مرایایی نشسته بود. اندوه بر اندیشه ی سرش کم مایه بود. یعنی اصلا ژرف بیزمانی در هر زمینه ای نداشت. حالا چیکار کنیم؟ وضعیت منفی بالا چی هست؟ که اگه بود نسبی به یکی دستنیافتنی میشد. اصلش یکی کی بود؟ همون یکی نبوده یعنی؟ بیزمانیش چی هست که حالا ژرفش باشه؟ مگه نه این که یک ساززن ژرف بعدش میره یه گوشه نمیگوشه بلکه میشینه و میچرته؟
نجیبزادگی اتریشیانه، سلوک ویتگنشتاینی، سطوت زنانگی، صعود متواضعانه، پرواز، درباره دوردست، در مورد گردن برش، در ارتباط با قربانی، مربوط به رفتن شاهزاده نجیبزاده به بهشت، پرسیدن، مرتبط با سطح سطح صاف صاف فلات، امور سادگی، مروری بر گیجی فرورفتگی در عمق و نیافتن چیزی بیشتر از سطح، درباره بازی، درباره پرسیدن، درباره نامهم بودن با غلظت بسیار کم بی احترامی و پوچ انگاری، درباره جهنم ناسوزان و بدبوی بدون بو و در استوانه محصور شدن، درباره وسیله بودن، درباره هیچ و پوچ شدن، درباره الان کجام، درباره محو و بی حس مجموعه ی آنتروپی صفر سنگ متشکل از بلورها، در مورد هیچ تقارنهای گسسته و خودبه خود نشکسته، درباره گیر افتادن مرارت کم تکمیل ناتکمیل، سلوک ویتگنشتاین
اگر میتوانستم به تو بگویم، با پیش درآمدی از همایون، بازی با قلبت را در اعماق، در میلیمتری از هر نقطه با غوطه وری بین و درونی از مرزها، در بین جاذبه با پروازی فانتزی، چیزی بگو به رونده ی رویا در جستجوی آرامش برای نهادن بار سنگین آسودگی توی انعکاس محو. در حین بالا افتادن چون گرانش دستگرد، بی تدقیق با محویو با رویا تصور کن با تفهیم با هاله بی استعاره بی کنایت با توده ی محو صراحت با سبکیه بی پرخیال با زردی بر پس زمینهی ابهامی سفید از صورتی با همه ی باها و بی همه ی همه ی بیها تهش اما که نگو
تشکیل بیکرانه. حضور عامیانه. سکر پرتکثر. نشت خوشبختی. زلال فروغ. شمایل نگاه. راحت داهیانه. ناله ی نادانانه. ژرمن باشتینی. نسبت رفاه. قلب شگفت.
در کوران فسقلی ابدیت و بی نهایت و ازلیت و دیگر پرهای دور و متمایز از دور. شکار بازگشت یا سرگردانی سرگردانان. سمت نهان پنهان بر رای روان ویران. شنود بی پشیز ناوابسته. پاک کردن ادامه دار ادامه ها یا براندن شورانگیز ماده؟
یک بلاهت توام با احمقانگی هست که در تفهیم هر محوی سهیم است. کودنانه بر کنار اصل مطلوبات حاشیه می مالد. شادی مصروف با تنظیمات معمول را به آهستگی تعریف کرده و بر سرانجام هم چوله نگاه می شنود. بر روی ثریا گزینش جهت کرده و تظریفاتش کمان صفتها را بلبلانه می نگارد.
سالمانه محوی، شیمی قرابت روزگار. اصلی فاهمه. تناظر فاتحانه، سراسر رحمانه، صدور پژواک. قصد ذلیلی، نوازش هجو، سناتور سنگر. ضمانت میعان، برخورد ستور، عنوان زاهدان. کمر کمترین، یحیی برزین، خواب نخست. خلخال فوران، تماس ستم، شاید دوار.
ثمین من سوار باشد شکوهش تعمیر دارد. صبر شیرین عوام.
خورد شاد در درازنای عمودی قاصدکان
شمایل صفات تسویف رهانیدن
برگ بارنگ کم زیر
تابی بر روان مسکوت سفالینه ها
پرتو پاک شیرینیجات
شگفت ممهور به مهر موهای مهربانت
بوی شمیم افسونت
شرط مراد بر سرای نوید
سکوت سعید بر نوای قدیر
شام منصور کوی ناشتای سروش
ذبح شاکر چون صعود ثمین
ناصرانه ی مشکور بر سرای مرتعش بشیر
چون ستاره ی مفرد به درازنای جمیله
شکار اشک مشبک، فدای سای مسود
نشای برگ به روی سازه ی ساده
مرا بر مهر باش ای کاویان سعدگزار و بر تفتینم جوابی چون چونی که بینظیر است فرا بگمار و هزار و میتوانم گفت بر طلبم
در مسیر کمانچگان به سوگنویسان چون شاه پدرام با صفدربیگ روبرو شد از او گذشت و باهاش تعاملی نداشت. سگی بچه وار در روبروی آن دو بر علفی بزرگ مشغول بود و پدرام شاهی خود را از دست داد. مسیر عادی و شلخته ی معمول بود و این واقعه عضوی از چند دهها هزار فاکتوریل واقعه ای ممکن بود که حتی اگر علف گوشت می بود، پدرام سکندری جهانگشا می بود و صفدر بدون بیگ می بود و شلختگی تنظیمی خاصترین هم می داشت این عضو هنگرد باز پوچ و هیچ می نمود.
پرباز یگانه بر بروز
تدلیس مرد نکودار
شرایط حجم تکانده
مربوط جزایر مفروق
شماتت تناور ارتعاشات
تا بر سا
اقتدار بشکه بزرگ
تناصف تناظر یوحنا
یادمان بیهوده برگها
برفراز شاه بلوط سنگربان
ادریس ادریس ادریس
شررروووع بعد ابتدا ترمیم، گذار بعد آن شررروووع؛ زخمی.
چه شد؟ چگونه شد؟ پس چرا کلمات فرونکاهیدند؟
مگر زیست مکرر؟ وای چه بد! چرا دیدم؟
چرا تکرر با تعداد گذار؟ حالا که اینجام و کلمات نافروکاهیده هستند، پس بعد چیست؟
زمان و کجا همه جازمان قاطی، تسلسل پرسیدن و پاتی.
وجود و قاعده و اصلها، شمارش و شکلها و تجرید و تنازع.
راستش بعد بيست و دو سال من مايوس نشدم
راستش گوشم انگار داره به يه سمت برگشت ناپذير ميره
راستش مفهوم حس برام مبهوم شده كه متر براش بگم
راستش نميدونم چقدر الان ماددي هستم
راستش نميدونم بين همه روزگارها و مثلا از من ديفئومورفيسمي هست يا نه
راستش معلقم
راستش از قبلها ميدونستم كه آسمون نيست
دروغش اين كه هييييچ
راستش از چرخيدن خوشم نمياد
راستش خوش كمي مفهومه برام
توي تبليغش ميگه كه يه عطري بوي خوشي چيزي (ما را) انتخاب كنيد كه به دليلش تك باشيد و همه شما را با اون بشناسن. بعد اين تبليغ را براي همه پخش مي كنه و انتظار و آرزو داره كه همه به حرفش گوش بدند و بخرنش. يحتمل دست بالا ده نوع بشكه داره كه قوطي هاي عطرش را باهاش پر ميكنه كه در نهايت شما بين، دست بالا، هشت يا ديگه ده تا تك و مميز ميشي. اينجوري با عطر و تبليغشون كه مصداق بارز نقض غرض، تناقض، بن بست، باطل نما، دور باطل و از اين جور چيزا ميشن.
كجا ميخواد ببره ما را اين عقل و تعقل و استعقال رسانه هاي اجتماعي تلوزيون، تابلو، بيل بورد، تلگرام، فيسبوك اينستاگرام و اين جور چيزا؟ ميخواد ما را ببره به دنيايي شبيه گامبوهاي توي وال ئي كه توي بلندگو بهشون مي گفت امروز بهتون آبي مياد امتحانش كنيد و همه آبي ميشدند!؟ نه من نميخوام، من نميام وايسا دنياش من ميخوام پياده شم من ميمونم پيش وال ئي.
من كله ي كچلم را نمي كارم...من دندون كجم را ارتودنسي نمي كنم...من دندون شكستم را ايمپلنت نمي كنم...من بچه هام را اگه حد نگه نداشتن يه كتك بدون عقده ي نرمي ميزنم...من به هيشكي گيوش ميدم و گوش خالي نه...من لجوج ميشم اما عنود نه...من انقدر من ميگم تا شما حالتون بهم بخوره در آستانه...برو دنياش من سوار نميشم.
اين بود بخشي از عقل ناقص بنده كه براي قاطي شدن در شورباي عقل جمعي شبكه هاي اجتماعي ارائه دادم.
حمله شان پيدا و ناپيداست باد آن كه ناپيداست هرگز كم مباد.
باد ما و بود ما از داد تست هستي ما جمله از ايجاد تست.
دوست دارم ماي جمع بالا من و زن و بچه هام باشه.
وضعيتها آنقدر به سامان و بي سامان و اگزجره هست و قاطي و پاتي و كم منطق و پرمنطق و كمرنگ و پررنگ و بيرنگ و گاها سانتيمانتال و كم دراماتيك و قر و قاطي؛ كه فكر مي كنم اينجا واقعي نيست و نميفهمم واقعي چيست و گمانم برده كه اينجا نيستم و شايد جايي ديگر و راستش نميدونم ديگه راست چيه و به هرحال راستش گمانم برده كه مردم. و از تو درباره روح ميپرسند بگو كه امر آن نزد رب من است.
شما یادتون نمیاد، حتی مدیر پخش شبکه چهار هم یادش نمیاد (حتي منم يادم نمياد كه شبكه چهار بود يا نمايش) حتیتر خود علیرضا رئیسیان یا لیلا حاتمی؛ مهران رجبی که اصلا و ابدا یادش نمیاد.
مثل اولین جیک اولین گنجشک هر روز که خودش هم نمیفهمه که اولین هست که نمیفهمه گنجشک نامیده میشه که میفهمه جیک میکنه. مثل "خیط الابیض" هر "والصبح اذا تنفس".
یهویی یکی از هزاران تو میشی که میفهمی شمرده میشی میفهمی دانسته میشی و نمیفهمی چرا اطلاعها در تو گم و قاطی میشه. یهویی مخاطب میشی (اینجا ظاهر و درون به واسطه ناظرها چی میشه؟)...
بین دهم تا بیستم خرداد نود و دو شاید دوازدهم یا هجدهم...جالبه که مکان فیلمبرداری راحت اشاره میکنه و در قسمت تشکرها به شخص هم اشارهتر میکنه حتی. حتی عباس کیارستمی هم یادش نمیاد...
حالا بشینید و نگاه کنید گوش کنید بو کنید یهویی پیداش کردید اگه جستید به کسی نگید بزارید تمام که شد خیلی هم که گذشت اگر خواستید یعنی اگر فهمیدید که باید...بگید.
پناه میبرم به خدا از شر شیطان رجیم.
بعد از پناه همیشه میپرسم.
حفره الكترون هاي هر چيزي چگونه است؟ چه قدر شلوغي است.
بعدش كه مغناطش اندازه مي گيره (يا ببخشيد جريان) چي مي شه؟
يه موقع كه مغناطش مي ريزه چي مي شه؟ و قر و قاطي مي شه كه بعدش توزيعش لورنتسه پواسونه گوسه يا چي؟
نفرت از بي كانوني مسخره بازي بيولوژيكي باشه بعد اون نباشه پس خوشمزه و تشنه چي مي شه؟
به راه عدل فراغت خروس جنگي شوخ است پس از نگارش اندي چه سنگ بي رنگي
همش نشاي راي تو است در اينجا فضاي بي تاب و با تاب تو اينجاش لنگ است
يه كم به سمت سوالم شروع شد گردش برو بابا بيبينم خيلي همه چي بي رنگ استم
در قران این جهان با آن جهان این جهان از شرم می گردد جهان
عجب مسخره بازی بی فرجامی
چسب بی دو طرف
من ديگه نميتونم. ميتونمها ولي نميتونم.
تحقيقات بسياري از دانشمندان كه معلوم نيست مدرك دانشمندي خود را از كجا گرفته اند نشان ميدهد كه در يك بازه زماني سي و پنج ساله از 1978 تا 2013 ميزان حرف زدن آدمها با شتاب سيصد و هشتادونه مگابايت بر ماه مربع كم شده است. يعني مثلندي اگر در ماه اول هفت هزار و دويست و چهل و نه گيگ حرف ميزدند ماه بعدي سه هزار و خورده اي و يوخده گيگ حرف زدند (در اينجا من يك عدد سرعت اوليه بايد ميدادم كه براي بستن دهن محاسبان آن را ندادم تا اگر اشكالي در اعداد خواستند پيدا كنند با آن رفع و رجوع كرده. تازه توي خورده و يوخده هم دستم باز است پس متن را خوانده و اصل را بچسبيد). كه اين نشان ميدهد كه ما با سرعتي باوركردني يا نكردني (در نتيجه دو تا كلمه قبل پرانتز بايد محو شوند) به سمت "هيچي نگو كم بگو خاموش-روشن باش" ميرويم. آنها به اين پديده نديده "اثر دلفينش" مي گويند. كه البته اگر دنبال حكمت فلسفه و چيزهاي آن ميگرديد كه من بگم هيچي. چون دليل هم خودش اينجوري ميرود.همه عمر دیر رسیدیم.
مگه کوجا می خواستیم بریم مگه چیکار می خواستیم بکنیم مگه دستگاه های لخت وجود ندارند مگه اصل هم ارزی وجود نداره. بدتر مگه نسبیت ته تهش عام نیست. مگه بسیار بدتر از اینها اصل دوم ترمودینامیک مرده. مگه اینا به جز این که مردم بگن وجود نداره. آیا ما از کمینه ی یک کلاه مکزیکی نیستیم و به آن نمی رویم؟ (این راستکی سوال بود بقیه جنبه ای از مسخره بازی و استفهام در خود دارند). حالا یوخده لوکال یه چیزی منظم بشه و یه چیزی منفی بشه مگه چیزی شده. من اینجا نیستم یا شما نیستی مگه جای دیگه ای هم هست که تو اونجایی.
دیگه نبینم کسی از این حرفا بزنه ها
با تشکر
روزهای سرد و تاریکی هست که نمی دونم کی هستم. چیوارگی.
چیکجاچیستی.
در اینجا یک تلاطم آکادمیک در بین حضور کنون ها به وجود می آید که منتهی به ترکیبی از تحلیل های من بلد نیستم و یادم می ره می شود.
مقدمه: سؤال کردن سائلی از واعظی که: مرغی بر سر ِ بارو نشست، از سر و دُمّ او کدام فاضل تر است؟
و جواب دادن واعظ سائل را
واعظی را گفت روزی سائلی كای تو منبر را سنی تر قایلی
یك سؤال استم، بگو ای ذو لباب اندر این مجلس سؤالم را جواب
بر سر بارو یكی مرغی نشست از سر و دُمّش، كدامین بهتر است؟
گفت: اگر رویش به شهر و دُم به دِه روی او از دُمّ ِ او میدان كه به
ور سوی شهر است دُمّ رویش به دِه خاكِ آن دُم باش و از رویش بجه
مرغ را پَر میبرد تا آشیان پَرّ ِ مردم همّت است، ای مردمان
به حكيمي گفتند: با عناصر و اجزا و المانهاي معمول در سدهي چهاردهم خورشيدي، پسربچهاي يك ظرف ماست نيم درصد چرب نيم كيلويي را كه با دوچرخهاش به خانه ميبرد به زمين ريخت. سطل از همين ظروف يك بار مصرفها بود و پس از ريزش ماست در فاصلهي ده متري پسر از محل حادثه يه گربه اومد ماستها را بو و مزمزه ميكرد كه يك پژو چارصد و پنج از روي ماستها رد شد و البته گربهه رفت كنار و پسر دلواپسي كمي داشت به خاطر اغماض و مهرباني به اندازهي كافي مادرش و يه زن گفت چيكار كردي بچه و...
حكيم گفت: بسه حالا چي ميخوايد؟ گفتند: حكمتي براي اين بگو
خوب حكيم كه صورت اصلاح كرده و لباس معمول و وسيلهي نقليهي مناسبي داشت نتونست حكمتي چيزي ميزي بگه و رفت به ادامهي كارش.
موخره: حالتهاي بسيار زياد و مشخص و معمول و متناسبي در هنگردهاي ريزكانوني، كانوني و بزرگ كانوني هستند كه هستند و هستند كه چي بشه، خوب هستند ديگه.
متاسفانه یکی از روشهای تنظیم اوانگارد با دست خالی و کمبودهای (بالچیچی؟) آن است که کمی از خوابهای خود (این منبع لایزال چیچی) را به زور در حافظهی کوتاه مدت خود نگه داشته و سپس آن را بروز داده و پس از پلاسیده شدنتان و از مایه خوردن، تصور کنید که همون دیگه.
روش دیگر که سختتر است و نمیشود، امحای شمارش است.
دیگری آن که کلمات نامانوس را بیشتر از قدر آن آجرسازی کنید و مانوس را انسان بگویید. مثلندی اگه "کرررهی زمین" (*) نبود و تو بودی اون وقت چه جوری بود؟ به اینجا برسی که انگار هیچ پایهای برای پیچش هیچ پیچی نیست و سرانجام باید منجر شد و شاید هم منجر نیست و این را به اندازهی اعداد ترانامتناهی....
ول کن بابا منجر هست.
*Based on a dialogue conversed by Reza Babak in “Khanehaye Ejarei”????به عنوان نتيجه شخصي: اگه بخوايم حرف بزنيم؛ اصلن (البته اصلن با اغماض است و اغماض خود شاهدي براي اين جمله است كه تا حالا توي اين پرانتز تمام نشده) نيميشه حرف زد.
به سوي تير از طرف فرود. بشر از ديرباز نياز به تفوق داشته است و من نياز به مسخرهبازي و ناپيدا كردن و نميدونم چيچي شدن و سامانههاي فيزيكي نياز به كمينه شدن (البته اين معلوم نيس اولش كجاس).
از بديها توجه به اطراف و اكناف در حين شدن است. نمونهاش همين دو كلمهي نزديك به هم بود و خودت و اگر بخواهي پرهيز كني اول ميروي سراغ جاي. پس همين اول را رها كن سپس سروقت وقت و يك پويايي با پارامتر بينهايت كوچك با فرض امكان واروني آن پس آن را هم ولش كن و به سجع موضوعها ميپردازد. اگر آن را هم ول كند ميشه، ولي قابل توجهها هم مهماند سه تا ههاي قبلي هم آمدند بعد ترتيب هم رعايت شد چم شدي رفت. در انتهاي اينجا عرض كنم كه تقابل كلمههاي سنتي و اينروزيها به طور مضحكي كه ميخواهيم خندهدار بيخنده (كسي نفهمه ولي من بفهمم) پساامروز را توليد كرده و ...
238 از اون نخستوزير انگليس كه دو بار بوده و نويسنده بوده و تپل بوده و چ چ بوده به شدت متنفر هستم ولي نميدونم چه طوري ميشه همچين محوش كرد كه كسي ندونه بوده، نميدونم
58 از پرده عمودي و دستگاه ت..ل كه روي اون راه ميرن تا لاغر بشن و اينا هم بدم مياد
ميخواهم كه همهي كلمات همهي تركيبات كه نه، هر چند تا كه بخواهد خراب و ويرانه باشد.
ولي فارغ از گراسهاپرز، انيدريد كربنيك بالذات، آبهاي عليالسويه. سو تغذيههاي ممتد؛ توبيا.
با زنگ ف، با گلآلودن گلها، تا پيچ كه براي پيچيدن است. اينجا كمي بر شيريني و شوكولات باشه و آب هندونه و تو سر جا و من اينجا و ساختن باشه براي وقتي كه هستي.