تلنگری، سکندری.
پولینگی، قاجارینگی، بی.
رکود، تمثیل.
فسطاط، ترخیص.
بس بودگان. چیتیلسان،
بیغم؛ چندبهشت.
سودای بست. کنار رفت. سنگ چید. بوران دید. سفیه دانست. چنگ نهاد. سیاه ستاند. مسبب کشید. اندر ماند. بدرخشید. بندانداز بمرد. آسمان سترونید. بومرنگ نچرخید.
الهی بهت میگم شمعان
شمعان
مدرستک تبخال
شمعان
فرای ورائک بنگال
Shmaan
Your soul was an is
شمعان
چتر بازگشتت علی ای الحال
شمعان
صدیق سنجرک شصت
شمعان
پران بامانشتک همزاد
Simon
Assistant verbal, the after son with a sun
ودایی حرف ما در دراخما
صفایی برف را در ماگما بفرما.
هزاران چند منهای یکچند
فریضه نفتشان ثابت برحما.
افندی ساکتی؛ مقهور بندی
به رستم صابر و اندر برزما
الست و جامه و اسباب تنها
توانا بود در عزلت کریما