سرخ چهره | دی ۱۳۸۹
تربچه متمم پيازچه است و دندانه‌هاي شانه مرهم دودگان كچلان (فرانچسكوي آسيسي مقدس)
ما هيچ نيستيم و خود درميان نيستيم چون به خاطر آن كه ما كلي چيز هستيم. متاسفانه حل ابلهانه‌ي دقيق ندونم‌كاري‌هاي يك معادله اساسي شرودينگرگونه يا بهتر از آن هستيم. مي‌توانست حرف بي نباشد. مي‌توانستيم همچنان كه هست امواج بي‌كرانه‌ي دريا (كه در واقع باكرانه هستند) نباشد يا شاعران همه به سخره گرفته شوند، همان‌طور كه الان مي‌گيريم ولي اين‌جا باشد اين‌ها باشد. بياييد شما را به تهش به ابتداي زمان به ديناميك هرجوري اين‌جا ولش كنيم همه چيز را. بياييد همه‌ چيز را به همديس‌ترين وجه ممكن فروبكاهيم  و بعد برويم گم شويم (هرچند كه خودش مي‌افتد) و بعد ببينيم كه متااي يا اوجي يا هر كوفت ديگري نمي‌ماند و بعد از ياد خواهيم برد كه اين كار را كرديم و بعد هم بعد از بين مي‌رود و طلوع يا عرسات يا استقدس يا يا--------
و در انتها قبل از اين‌ها توجه شما را به يك نمونه پرخاش‌گري از جانب اين‌جانب جلب مي‌نمايم: برو بابا.
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم دی ۱۳۸۹ساعت 9:58  توسط مهدید  | 

مقدمه‌ي شعرِ مسخره‌بازي: از كفر من تا دين تو راهي به جز ترديد نيست، دلخوش به فانوسم مكن اينجا كه فانوس نيست. (بيخودي گفته بودي)
اوريانا فالاچي روزنامه‌نگار و نويسنده‌ي ايتاليايي در سال 1929 متولد و در سال 2006 دار فاني را ترك گفت. البته در اين بين اوريانا فالاچي شد اگه نه كه قبل و بعدش...
مرسوم است كه در دار فاني از موجودات مصاحبه مي‌گيرند، ما به اون يكي دار باهاشان حرف زديم. هيچ مشكلي نبود؛ نه زمان نه زبان نه مكان نه هيچ. ما از همين آنارشي سود برده حرف زديم. مشكل در مفاهيم بود، ايراد در ناسازگاري كلمات با حضور مجرد واقعيات وهم‌گونه بود، ايراد در اهميت مهم‌هاي دو ناحيه بود. ما در همان ابتداي امر درباره‌ي "ابتداي امر" به كانفليكت برخورديم. البته خوشبختانه توانستيم تمايزي بين او و من خود و حتي "و" ايجاد كنيم. هرچند كه معلوم نبود "خوشبختانه" چه هست. ولي او پس از آن كه من ابتداي امر را رفع و رجوع كردم ايراد به دار فاني گرفت و در اين باره (ماي ما را هم توانستيم با هم به توافق برسيم (انتشارگر اون ور خط بود البته)) با هم كاري كرديم كه شايد با مفاهيم اينجا بتوان آن را كتك‌كاري ناميد، گفتم "ناميد" ما درباره‌ي "ناميد" هم توافق نداشتيم،. در قبل گفتم " پس از" اين را هم بگويم كه او ايده‌اي براي " پس از" نداشت. اصلن او ايده‌اي نداشت، تمام حروف و كلمات و مفاهيم براي او عليحده بودند و در يك هنگرد كانوني بزرگ ريخته بودند، اگر شد كه ما از من و او ما بسازيم تنها به  خاطر يك افت‌وخيز شانسي بود كه البته كمي احتمال آن و وزن بولتزمان آن نمي‌دونم چه‌جوري زياد شده بود. مشكل ديگر اوريانا فالاچي نبود ايراد حضور سه برگ پاييزي از 1649 ميلادي در ولادي‌وستك، يك ميله فلزي از كاخ اليزه در سال 1648 شمسي، هفتاد باكتري روده‌ي خاله‌ي باخاجي عمه‌ي دايي زن يك مامور خزانه‌داري عبدالملك مروان (مي‌بنيد اين‌جا هم از بدشانسي قاعده شش‌تايي برقرار نبود) و خيلي چيزهاي ديگر بود. مي‌خواستيم كمي پس از مردن با او حرف بزنيم نشد. اصلن نمي‌شد (بيننده گرامي توجه شما را به عدم منطق بين ابتدا و انتها و ميان اين نوشته جلب مي‌كنم). داده‌اي خراب نشده بودها بلكه درآميخته بودند. تازه مفاهيم هم بدتر در دو طرف اين خط يك‌سان، همان‌سان، خودسان، يك‌به‌يك و هيچ‌جور ديگري نبودند حتي يك هوموتوپي خشك و خالي هم نبود. پس ما با اوريانا فالاچي تعامل نكرديم و اين‌ها وهمي بيش نبود كه در همين طرف خط روي‌داد.
از اين نتيجه مي‌گيريم كه حتي همين موهومات هم مربوط به اين طرف خط است. و انتشارگرها چه فرميوني چه بوزوني چه در فضاي تخت چه در منحني‌ترين فضاهاي ناتخت باشند مربوط به همين دنيا هستند. و در انتها آن كه ما باز هم دنيا گفتيم كه! اه.
+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم دی ۱۳۸۹ساعت 21:13  توسط مهدید  | 


در اين پوزيشن اكنون مي‌خواهيم از فئوداليسم بگوييم.
من از كناره‌ي يك جايي در انتهاي شب مي‌آيم، تا كمدي نشده خوب و عميق به من نگاه كن؛ خارق‌العاده اعجاب‌انگيز، سنگين آره من خيلي منم.
شرمنده كمدي شروع شد. در ابتدا يك رفع و رجوعي از مسخره‌بازي بكنم. حالا.
جونم برات بگه كه در انتهاي شب و يه جايي ماجراش  اينه كه من كمي زيادي چايي خورده بودم و... آره مي‌گفتم (پس از بازگشت از انتهاي شب). نشون به اون نشون كه الان داشت پخش با تاخير چلسي- بولتون را مي‌گذاشت. گفتم انگليستان، من اگه مي‌تونستم  با يه جور آش شله‌قلمكار قروقاتي اين يارو را از توي تاريخ بندازم بيرون(چ چ)  اون وقت از انتهاي شب با يه تشخصي مي‌اومدم بيرون كه همه موضع ناكمدي بگيرند.
چنار پير كهنسال عضو يك هنگرد، فواد ذهن خطاكار نيم يك معبد، حكيم رخت سميرا كي شود مامور! (بانجي)، زمين و رنج و چند تا مربوط.
ولي چرا رنگ فسفر.. روزي صحيح سليس فصيح دهان خواهم گشود و از انتهاي شب مي‌آيم.
يك عدد خوبي كه نتوان نوشت (البته معيار داره‌ها) مثلن نور خوب ديگه. ماسه‌ي دنيا، واسه‌ي تويا، همه‌ي رويا، پيدا پيدا، سيما گيرا، اينجا ليما.
اين انشاي ما نبود فقط يه ذره دنيا همون فئوداليسم مزبور بود.
نتيجه: غلبه كه نه، خوردن حاشيه تمام متن را.
پايان ناتمام: جورچين دو انگشتي.
+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم دی ۱۳۸۹ساعت 11:3  توسط مهدید  |