تروريست الف در كراچي ايستاده است. تروريست ب در لاهور ايستاده است... قرار مي شود آخر كار الف در لاهور و ب در كراچي منفجر شوند... همه چيز ناپيدا مي شود به آن خوبي پر از بدي. و اين تاريكي با نور شيري رنگ روشن مي شود كه: زن همسايه كمي كنار تابلويي آرام و ستمديده و مطمئن، خواهان ايستاده. مي پرسم منتظر كسي ايستاده اي تا بيايد برگرديد به خانه؟ مي گويد نه. مي گويم خبر كنم؟ مي گويد نه نمي دانم. تماس مي گيرم بيايند. آرام است، ايستاده، محق است و اگر به دريافتي برسد بسياري از باگ هاي تصوراتم از نگاهم به اطراف (دنياي من) حل مي شود، اگر آن شيري رنگ به گل برنج پيمايش شود...همه چي گم مي شود دوباره... دو تاي اولي چه شدند...
گلي- منگلي جان مي دانم تو هم جايي ايستاده اي لچك بسته و گم-منگ و منتظري. واي به ما...
همه ساعت يازده و پنجاه و دو دقيقه ي شب بيست و سه مهر هشتاد و سه بي رنگ شد. قرار بود بگويم فكري به حال دو تاي اولي يا چند صد ميليون بقيه بكني و يا به ما اين جاها به جاي دردهاي پوچي و دندان، بوي نشنيده و بي تصور گل ياسمن بدهي و بعد، بعد آن را تا، تا آخرش سرگرم و شاد باشيم و يا نمي دانم به اين چه بدهي به جز اين اطلاعاتي كه بر خلاف هاوكينگ انگار گم مي شوند و ته آن تلخكي و زهري مي ماند... تحرير شد ساعت چهار دقيقه بامداد بيست و چهار مهر از كابوس و رويا و توهم به خودكار آبي ...
Based on a real reality
... اما (Emma) جلوي پدرش كشته شده است. پدر اما وارد خانه مي شود و به ياد كودكي او مي افتد و صداي كودكانه ي او را مي شنود كه:
با لحن جمله خبري مي خواند:
دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم (مدت زمان گفتن در حدود چهار تا چهار و يك دهم ثانيه)
دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم (مدت زمان گفتن در حدود سه و شش دهم تا سه و نه دهم ثانيه)
و با لحن جمله خبري كه كمي درخواست نيز به آن اضافه شده باشد باز هم شعرش را ادامه مي دهد:
دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم (مدت زمان گفتن در حدود دو و هفت دهم تا دو هشت دهم ثانيه)
دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم ( مدت زمان گفتن در حدود دو و سه دهم تا دو و پنج دهم ثانيه)
.
.
.
جايي آن اواخر: اما از گل سنگ مي گويد و اين كه در جايي سرد تلاش مي كند و به سختي مي رويد و ...
سريال لبه ي تاريكي.
اون وخت هنوز ازم رد شد و يكون شديم و سار و زبون و خالي و بالي شديم، داره مي ره دنبال كارش. وايسا... ببخشيد آبليمو داريد؟!
شنيده ام بابات دنيا را خريده. شنيده ام كه احساسات مي گويي با قدرت خورش قيمه اي كه بابات بهت داده. شنيده ام كه دنيا را خريده اي. شنيده ام كه پشت آفريدگار دنيا ايستاده اي به زعم خودت. ترسيده ام. ترسيده ام. اما به نقطه پايدار مي رسم. بيا پايين پله ها. از ماتيز پياده شو. اون كولر را خاموش كن. برو هلوي گنديده بخور. مي بينمت كوچولوي امن. عروس باغ. ستمديده ي دست ساز. كاج سرو. عارف خنده دار. با پول بابات دنيا را بخر و در آن ماهرانه بازي كن. بدون ژرفنا. فرني لجوج. مستدلل روان. كمي به خود و اطرافت نگاه كن. خنگ خوشگل خدا.