مريز فنج

... اما (Emma) جلوي پدرش كشته شده است. پدر اما وارد خانه مي شود و به ياد كودكي او مي افتد و صداي كودكانه ي او را مي شنود كه:

با لحن جمله خبري مي خواند:

دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم (مدت زمان گفتن در حدود چهار تا چهار و يك دهم ثانيه)

دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم (مدت زمان گفتن در حدود سه و شش دهم تا سه و نه دهم ثانيه)

و با لحن جمله خبري كه كمي درخواست نيز به آن اضافه شده باشد باز هم شعرش را ادامه مي دهد:

دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم (مدت زمان گفتن در حدود دو و هفت دهم تا دو هشت دهم ثانيه)

دوس دارم، دوس دارم، خيلي دوس دارم ( مدت زمان گفتن در حدود دو و سه دهم تا دو و پنج دهم ثانيه)

.

.

.

جايي آن اواخر: اما از گل سنگ مي گويد و اين كه در جايي سرد تلاش مي كند و به سختي مي رويد و ...

سريال لبه ي تاريكي.

اون وخت هنوز ازم رد شد و يكون شديم و سار و زبون و خالي و بالي شديم، داره مي ره دنبال كارش. وايسا... ببخشيد آبليمو داريد؟!

+ نوشته شده در  شنبه هجدهم مهر ۱۳۸۸ساعت 9:4  توسط مهدید  |