گزينش در ته

اسفند  سال هزار و سيصد و هفتاد سرد بود. ظهر سيزده  اسفند توي دهان عمو گوشت و نخود بود و پرسيد: آخه چي كار داره؟!! شب چهاردهم اسفند خيلي بد بود. چرا بايد اين جوري...پانزده اسفند نفهميديم چطور تمام شد.  شانزدهم اسفند صبح هوا خيلي سرد بود صبح پنج شنبه اي زمهرير. هفدهم اسفند فكر كنم اول يا دوم ماه رمضان بود. يادمه دو تا سماور سوخته بود، له شده بودند. يادمه خوب بي سر و صدا فهميده بود. يادم نميره ناله ي شب چهاردهم اسفند را ولي فهميده بود خوب...

...و مي خواهيم كه بر كساني كه در زمين به استضعاف كشيده شده اند منت نهاده و آنان را امام برگزينيم و آنان را وارث قرار دهيم.

چرا اين جوري شد.

+ نوشته شده در  سه شنبه سوم شهریور ۱۳۸۸ساعت 10:4  توسط مهدید  |