آغاز: بوته هاي سيب زميني كه در زمين كشاورزي اطراف منزل ما در دهه شصت و هفتاد كشت مي شدند، الان كجا هستند؟ منظورم وجودشون هست. ماجراي آنها چه شد؟ تمام شد؟! اگر خواستيد نشاني دقيقتر و زمان كاملتري از آن در فضا-زمان مي دهم. ولي نمي خواهم زياد مسدع اوقات شوم. فكر كنم پرسشم را فهميده باشي. بگو چه بوده خواهد بود اين fiction؟
اصل داستان: يه چيزي توي ماجراي دنيا و بودن بايد باشه كه مشمول زمان نشه. يه چيزي كه بزغاله ها نيازي به پرسيدنش احساس نمي كنند و آبها شايد بدانند اما مثل آجر درباره اش ساكت هستند.
ولي آدمها اگه پيداش كنند عين خر توي زندگي با درك ادامه مي دهند. (زندگي مال توست الان و مردگي مال من، بيخود بازي در نيار.)
اون هستي شايد هيچي نباشه ممكنه هم بزرگ باشه.
منبع: استخراج از ميان نگاه هاي بيست و نه سرخ پوست به يك كاريبوي افليج مفلوك.