آه فرشتههاي رنگارنگ، نامهاي با جوهر كمرنگ، گنجشكهاي متقارن قشنگ، جفنگگوهاي ملنگ، قافيههاي مثل پلنگ، ماهيهاي بيحواس زرنگ، زيپ تنبانهاي خيلي تنگ، استعارههاي بيفرهنگ، افسران عاديتر از سرهنگ، جامهداران زمان هر جنگ، تواتر موزيكهاي بيآهنگ، شتران گاوپلنگ، ننگ و ننگ و پس از آن هم زنگ.
كنارم چمني ميرويد و گنجشككي جفت ميگيرد و اينها كلمههاي منند و تعاملي با واقعيت آنچه مينويسم ندارم يا كم دارم و ميمها را به من ببخشيد و هدفم از شمردن بالا خستگي بود و درماندگي. رفت بخش اعظمي از وقت و هنوز گيج و منگم. شايد هم جايي مقياس زمان آن قدر بزرگ شد كه اين دلتنگيها... بگذريم. اميدوار باشيم آدمها ميمانند و آدمفروشها ميروند.
...الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر...