فرآيند آشكار يك صراحت مشخص آن است كه آن چه مسلم و قطعي نيست آن است كه آدمها با هم فرق ندارند و آن چه كه آنها با بازوها و دستور آن سعي در ايجاد آن دارند آن است كه به صورت آرتيفيشيال آن را به خود و اطرافيان ضميمه كنند(تفاوت را ميگويم) و سپس در ميان خودمان مرور و مرارت كنند. آن چه كه خنده دار است آن است كه ما براي اين تفاوت گريه ميكنيم و آن چه كه گريهدار است آن است كه ما از اين وضعيت تعجب ميكنيم و آن چه كه متعجبانه است آن است كه ما به آن وضعيت افتخار ميكنيم و آن چه بايد به آن مفتخر باشيم آن است كه ما به آن وضعيت فكر ميكنيم و آن چه تفكر برانگيز است آن است كه ما اين جوري هستيم و نميدانيم و آن چه كه نميدانيم خيلي زياد هست. و به اين ترتيب اين رشته به انتها رسيد و هيچ كس به پشت ديوار نرسيد. و اگه ... با اين حال ما خنده داريم. حتي چندشآورترينهايمان هم اگر چند لحظه اجازه بدهند ميتوانيم به آنها بخنديم.
آه فرشتههاي رنگارنگ، نامهاي با جوهر كمرنگ، گنجشكهاي متقارن قشنگ، جفنگگوهاي ملنگ، قافيههاي مثل پلنگ، ماهيهاي بيحواس زرنگ، زيپ تنبانهاي خيلي تنگ، استعارههاي بيفرهنگ، افسران عاديتر از سرهنگ، جامهداران زمان هر جنگ، تواتر موزيكهاي بيآهنگ، شتران گاوپلنگ، ننگ و ننگ و پس از آن هم زنگ.
كنارم چمني ميرويد و گنجشككي جفت ميگيرد و اينها كلمههاي منند و تعاملي با واقعيت آنچه مينويسم ندارم يا كم دارم و ميمها را به من ببخشيد و هدفم از شمردن بالا خستگي بود و درماندگي. رفت بخش اعظمي از وقت و هنوز گيج و منگم. شايد هم جايي مقياس زمان آن قدر بزرگ شد كه اين دلتنگيها... بگذريم. اميدوار باشيم آدمها ميمانند و آدمفروشها ميروند.
...الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر...همان گونه كه اين گونه به نظر ميرسد، بسياري از گزارهها و شب نشينيها و پرت و پلاها و خطوط نستعليق و سكوت سبزعلي و ريتم متوازن كلمهها (كه بعدها به تزاحم و ترادف هم ميتواند منجر شود) كه به بهانهي شوق دوست و همدردي با خاك و كره بسيار كوچك زمين (كه ناديده گرفته ميشود) و بستري شدن، بيان و ايجاد ميشود، كوتاه شدهي يك فرآيند نامتجانس و بيعقل و كور (از يك جهت البته، سوي ديگر را نميدانم) يك راه رفتن تصادفي (Random Walk) ميباشد كه بنا به اصرار زياد براي كوتاه شدن اين چالهي پر از اطلاعات شما به ريسمان بزرگ شدهاي برميخوريد كه به اندازه و بيشتر از اندازهي يك دفتر خدمات فرهنگي و لولهكشي سرهم بندي شده است. آن چه كه به عنوان يك پديدهي قابل ذكر در پيرامونمان ميتوان گفت آن است كه دو گرگ گشنه بسيار علاقهمند به انساناند و پس از رفع علاقهمندي شديدشان، نياز و راهرو به بازگشنگي دارند. و ديگر آن كه در سطح ريز و درشت و درشتتر و ريزتر معلوم هست كي حركت براوني را درست ميكند؟ البته از همين جنبهاي كه ما ميبينيم.
از شدت پرانتزها شرمندهام
من فكر مي كنم كه بايد BRST بنويسم شايد چيزي به دست آمد و من فكر مي كنم خيلي بسيار خيلي بسيار زياد سردمه و من فكر مي كنم كه خواهرم به من اطلاع داد كه انگار با كابوسم كنار آمده ام و گفت كه شب ها فرياد مي كشم و او مي ترسد و من فكر مي كنم شب ها نخوابم و روزها جلوي مردم چرت بزنم و من فكر مي كنم كه بايد يك فرياد بلند در روز به زور جلوي آدمها بكشم و من فكر مي كنم كه حرف هاي لافلين كه از بچگي اش مي زد جالب بود و من فكر مي كنم كه ما بسيار بدبختانه كنار هم احساس خوشبختي مي كنيم و من فكر مي كنم كه سردمه و زياد سردمه و من فكر مي كنم كه اي كاش اي كاش توي قرعه كشي بانك 25 ميليون تومان برنده مي شدم براي خواهرانم و بعد از سرما يخ مي زدم و من فكر مي كنم كه اين جنگ آخر را بايد ببرم تا علاوه بر آن 25 ميليون چيز ديگري هم هديه بدهم تا زندگي كنند با بدبختي كمتر و من فكر مي كنم كه ما چند نفر ... چرا خوب نمي شود و نمي دانم چرا اينجوري مي شود و من فكر مي كنم كه اين هايي كه فكر مي كنم فكر نيستند، رويا و كابوس و آرزو و درد و بدبختي و خوشبختي و سنگيني و ...اند. آدمها چرا آواز مي خوانيد. تار تار ...
من زياد فكر مي كنم و لوس نيستم و حرف نمي زنم و اين هورووا چيزي پيدا كرده و من فكر مي كنم باز هم ما توي حاشيه ايم...
(کتاب خدا): ... و ذالنون آن گاه كه خشمناك رفت گمان كرد كه ...